نداشتن رویکرد محوری مراکز فعال در زمینه علوم انسانی اسلامی
یکی از ضعف های جریان علوم انسانی اسلامی در کشور
یکی از مشکلات مشترک مراکز فعال در زمینه علوم انسانی اسلامی، نداشتن مرامنامه ای است که موضع آنها را در قبال تلقی رایج از علم و علوم انسانی، دین، تحول علوم انسانی و علم دینی نشان دهد. البته همان طور که محمود صدری(1388) بیان داشته، این مشکل تمامی مراکز آموزشی و پژوهشی کشور است. وی در مقاله "اسلوب فکری دانشکدههای اقتصادی ایران" پس از تشریح معنای مرام در زبان فارسی به این نکته اشاره می کند که فقدان مشرب و اسلوب در یک شخص حقیقی یا حقوقی و حتی یک نهاد، موجد بیفضیلتی است. وی دو دانشگاه انگلیسی آکسفورد (که جهت گیری محافظهکارانه دارد) و مدرسه اقتصادی لندن (که در آغاز مشرب چپگرایانه و در حال حاضر موضع میانه دارد) را به عنوان مثال بررسی کرده و خاطر نشان می کند که در هر یک از دانشگاههای معتبر جهان، یک اندیشه به عنوان نقطه کانونی عمل میکند که برای محققان در حکم پارادایم عمل کرده و سایر اندیشهها به عنوان مکمل یا منتقد آن اندیشه محوری مطرح می شوند. داشتن چنین مرامنامه هایی زمینه مناسبی را برای نقادی و به تبع آن تولید علم فراهم می کند، هم چنانکه برای مثال در دانشگاه کمبریج (به رهبری کینز) و مدرسه اقتصادی لندن(با چهره سرشناسی مانند هایک) در دهه های گذشته دیده می شود. اما در دانشگاهها و مراکز پژوهشی ایران، این تمایز رنگ میبازد و به درستی نمیتوان فهمید هر کدام از این مراکز مهد کدامین اندیشه و برنامه پژوهشی فرا گیر و بلند مدت است و سنت آموزشی و پژوهشی این مراکز چیست؟ در این مراکز تنها تاثیرپذیری دانشجویان از برخی استادان پرکار، باعث شده انواعی از اندیشهها برجستهتر شوند. برای مثال در دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی تاثیرپذیری رقیق دانشجویان از مکتب تاریخی آلمان تا حدودی مشاهده میشود. نکته مهمی که صدری به آن اشاره می کند این است که "تلاشهای فردی برای رهانیدن نظام آموزشی و پژوهشی ایران از برهوت کنونی کافی نیست و مادام که در بر این پاشنه میچرخد، از درون این مراکز حتی درسنامههای شارح جریان عمومی علم، آن هم با تاخیر زمانی قابل ملاحظه بیرون نمی آید، چه رسد به این که هر دانشکدهای حامل یک دستگاه معرفتی مجزا و بر خوردار از پویائی پژوهشی زاینده باشد.
این وضعیت را می توان در مراکز فعال در زمینه علوم انسانی اسلامی مشاهده کرد. برای نمونه در پژوهشگاه حوزه و دانشگاه هم رویکردهایی مشاهده می شود که به زعم عده ای (امیری طهرانی، 1387، مقدم، 1396) پوزیتیویستی است یا دست کم نتوانسته تمایز خود را از علم شناسی های اثباتی نشان دهد(موحد ابطحی، 1399) ، هم رویکرد اجتهادی (علیپور و حسنی، 1394)، هم رویکردهای تهذیب و تکمیلی(در برخی آثار اولیه گروه روانشناسی)، هم رویکرد اجتهادی تجربی(بستان، 1397، 1398) و اکثر پژوهشگران این مرکز نیز اصراری بر ایضاح روش شناسی خود ندارند. نکته این جاست که در میان رویکردهای موجود در این پژوهشگاه هیچ کدام جنبه محوری ندارند و نکته دیگر این که رویکردهای موجود در این پژوهشگاه تعامل لازم را نیز با هم ندارند.
از این منظر می توان گفت فرهنگستان علوم اسلامی یک استثناء است که حول اندیشه مرحوم سید منیرالدین حسینی هاشمی شکل گرفته و توسعه یافته است و همه اعضاء آن روی یک مبنای واحد (فارغ از میزان اعتبار آن) فعالیتهای مختلف آموزشی و پژوهشی خود را سامان می دهند. این موضوع موجب شده، اندیشه محوری فرهنگستان علوم اسلامی به اشکال مختلف و توسط جریانهای مختلف (اعم از حوزوی و دانشگاهی و طرفدار و مخالف علم دینی) نقد شود و در پرتو پاسخ به این نقدها زمینه برای بسط نظری و اجتماعی بیشتر اندیشه محوری این مرکز فراهم گردد.
از این رو پیشنهاد می گردد هر یک از مراکز فعال در زمینه علوم انسانی اسلامی، بکوشند پس از بحث درباره رویکردهای درون سازمانی خود، و سنجش قابلیتهای اعضاء هیات علمی خود، رویکرد محوری مشخصی را برگزیده و آن را محور فعالیتهای پژوهشی، آموزشی و ترویجی سازمان خود قرار دهند. این اقدام می تواند دستاوردهای چندی را برای هر یک از مراکز به همراه داشته باشد:
1. برنامه ریزی برای برگزاری دوره های دانش افزایی اعضاء هیئت علمی آن مرکز ممکن می گردد.
2. دستاوردهای گروه های مختلف آموزشی و پژوهشی هم افزا می شود.
3. جذب اعضاء هیات علمی جدید و برنامه ریزی های آموزشی و پژوهشی سامان می یابد.
4. زمینه برای ارزیای و نقد رویکرد محوری آن مرکز، توسط مراکز دیگر فراهم می آید و این امر به توسعه نظری و ترویج اجتماعی رویکرد محوری آن مرکز منتهی می شود.
@smtmabtahi