📚
#دختران_آفتاب ✨
📚قسمت
#سیزدهم
انگار ميخواست كه از فشاري، چيزي فرار كند.ولي، راحله قصد كوتاه آمدن نداشت.
- ببينين! واقعاً موقعي كه پدر يا قيم يه دختر بتونه دخترش رو بدون اجازه اون، به كسي وعده بده يا وادار به ازدواج كنه و در ازاش پول يا جنس دريافت كنه، اون دختر چه فرقي با يه برده داره؟ يا مثلا وقتي زني بعد از مرگ شوهرش به ارث برسه و اقوام شوهرش حق داشته باشن با پرداخت كمي پول اون رو به كس ديگه اي واگذار كنن، اين زن برده نيست؟
سميه گفت:
- خب اينها چه ربطي به ما داره؟ مگه ما الان داريم تو چنين وضعيتي زندگي ميكنيم؟
راحله- نه! من الان راجع به خودمون تنها حرف نمي زنم. من دارم راجع به ظلم تاريخ حرف ميزنم. من دارم ميگم در طول تاريخ و در همه جاي دنيا، در تمام اقوام، زن هميشه مظلوم بوده و حقوقش پامال شده!
بحث به جاي حساسي رسيده بود. من و عاطفه بر عكس روي صندلي نشستيم تا راحله و فهيمه را هم ببينيم.
فهيمه گفت:
_ مثلاً مي دونستين كه تو قسمتي از تمدن ايران، زن جزو چارپايان باركش محسوب ميشده. تمام شغلها و كارهاي سنگين به دوش او بوده، ولي حق نداشته با شوهرش يك جا سكونت كند و غذا بخوره!
عاطفه گفت:
_ ايران خودمون؟
فهيمه گفت:
_ بله، همين ايران خودمون! البته نه اين كه فكر كني فقط تو ايران از اين خبرها بود. نخير! اوضاع بقيه جاها صد
درجه از اين جا بدتر بود. مثلاً تو استراليا زن رو بعنوان حيوون اهلي ميدونستن كه فقط ميشه براي دفع شهوت و توليد مثل ازش استفاده كرد. يا اينكه روز سوم مرگ شوهر، زن جزو اموال برادر شوهر به حساب مياومد. تو هند هم زنها حق نداشتند اسم شوهرشان را صدا بزنن. فقط ميتونستن اونها رو بعنوان عالي جناب يا خداوندگار خطاب كنن. مرد هم زنش رو به عنوان خدمتكار و كنيز صدا ميكرد.
راحله همان طور كه هنوز سرش تو مجله اش بود، گفت:
- بابا! تا همين چند سال پيش، توي هند وقتي مردي ميمرد و ميخواستن جنازه اش رو خاكستر كنند، زنش بايد خودش رو پرتاپ ميكرد توي آتيش جنازه شوهرش، و گرنه از طرف جامعه و خانواده خودش طرد ميشد.
عاطفه دستش را به اين طرف و آن طرف تكان داد.
- پس به هر جا كه روي، آسمون همين رنگه.
اين يك جمله را با حالتي شاعرانه گفت. فهيمه هم دلش نيامد او را از حس در بياورد. پس بازهم گفت تا عاطفه بيشتر توي حس برود.
فهیمه- توي آفريقا وقتي مرد ميخواست سوار اسب بشه، زن موظف بود برايش ركاب بگيره. توي چين رسم بود كه مرد مقروض، به جاي طلبش، زن و دخترش رو به طلبكار بده. يا مثلاً گوشت خوك و مرغ مخصوص مردها و خدايان بود، حتي عده اي ميگن كه عامل گرايش به مسيح در زنان "پولينزي" اين بود كه در مذهب مسيح به زنها اجازه خوردن گوشت خوك داده ميشد.
عاطفه صورتش را در هم كشيد:
- حالا گوشت قحطي بود؟ آخه گوشت خوك هم تحفه اس. همين جامعه و خانوادههاي ما رخ ميده كه صد پله از اين كارها بدتره.
فهیمه- منظورت چيه؟ يعني تو ميخواي بگي كه امروز هم مردها، زنها رو در بند كردن؟
راحله- ممكنه در ظاهر اين طور نباشه، ولي اين دليل تموم شدن قصه مظلوميت زن نيست.
مجله اش را بست و صدايش را بلند تر كرد:
- اگه تا ديروز اين جسم زنها بود كه در اسارت مردها به سر ميبرد، امروز اين روح و روان دخترها و زنها ست كه در اسارت و زورگويي و خود خواهي هاي مرد هاست.
سميه خنديد:
- شعار ميدي؟
راحله حسابي جوش آورد:
- شما يا خود تو به اون راه ميزني، يا اينكه واقعاً چشمهاتو به روي واقعيت بستي و اين مسائلي رو كه هر روز توي جامعه و دوروبر ما رخ ميده، نمي بيني؟ همين حالا به هر كدوم از اين بچهها كه بگم، ميتونه صدتا، هزارتا مورد از اين زورگويي و فشارهايي رو كه مردها و خانوادهها بر زنها و دخترها ميآرن، بگه! مگه نه بچه ها؟
ادامه دارد....
#نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️
http://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1