هر کس که زخمےاز علے و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام... بماند بقیّهاش
پیراهنے که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیّهاش
بر خاک خفته ای و مرا مےبرد عدو
من مےروم به شام... بماند بقیّهاش
دلواپسم برای سرت روی نیزهها
از سنگ پشت بام... بماند بقیّهاش
دلواپسے برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام... بماند بقیّهاش
حالا قرار هست کجاها رود سرش؟
از کوفه تا به شام... بماند بقیه اش
قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش!