🔻
#روایت_اربعین
🔹اربعین؛ با ۳تا پیامک
🔸چندسال پیش خودم را به آب و آتش زدم که اربعین بروم کربلا. اما انگار درها بسته شده بود. پاسپورتم جور نمیشد. نشد بروم...
گذشت تا اربعین سال بعد. این بار جور دیگری اربعین را میخواستم. به آقا امام زمان میگفتم میخواهم بروم وظیفهام را انجام دهم. میخواهم حتی ذرهای هم شده برای ظهورتان کاری کنم. دیگر مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس وظیفه بود همراه با عشقی وصف نشدنی.
🔸یک روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهایم بودم یک دفعه به دلم افتاد با این که زمان ثبتنام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدهم. شاید جور شد و رفتم…
🔸پیام دادم. بعد از کمی پیگیری گفت: «تمام مدارک را تا فردا ساعت ۹صبح بیاورید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران»
و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم. دیگر خواب نبود. اربعین، پای پیاده، کربلا… برای انجام وظیفه.
دیگر آن سال آقا نگذاشت آب به دلم تکان بخورد و سریع کارم را درست کرد. همه چیز دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود!
روایت
#ارسالی از: خانم زهرا
#راوی_اربعین