🍃دقیقه به دقیقه می آمدند و میپرسیدند:《 پس این حاجی کی میاد؟؟》 حسین میگف:《رفته جای دیگه سر بزنه می اید》 ولی ول کن نبودند .بالاخره رف دنبالش کنار جاده داشت با حسن باقری حرف میزد . حسین رفت بهش گفت .لبخند زد وجواب داد :《خیالت راحت باشه حتما میام. 》 همین حالا بیا من رو ذله کردن.. ■دورش را گرفتند هی بوسیدنش و صلوات فرستادند روی دست بلند کردند و بردند ♥️ حسین میخندید میگفت: این بچه تهرانیها چقد بیکارن...😀 ‹💠⃟ آتش به اختیار• • قرارگاه فرهنگی امام علی (علیه السلام) @imammohammadbaqer‹💠⃟