سلام ای عزیز دل ما ای کسی که برای ما بوی مهدی فاطمه را می‌دهی. دل ما به بودن شما خوش است. هیچگاه فکر نمی‌کردم در آن سیل جمعیت توفیق دیدار شما را داشته باشم حتی هم اکنون که این دلنوشته را می‌نویسم اشک امانم نمی‌دهد. وقتی در گوشه‌ای در حیاط نشسته بودم و از خستگی بی اختیار چشمانم بسته می‌شد ناگهان همهمه و فریاد صحن که از بلندگوهای حیاط پخش میشد خواب را از چشمانم ربود مردمی که در اطرافم بودند همه فهمیدند چه شده است، یار مهدی فاطمه پا به صحن مطهر گذاشته بود و آنها که چهره نورانی‌اش را دیده بودندبی اختیار فریاد شوق می‌زدند ولی من و آنها که در حیاط بودیم فقط با حسرت به صدایش گوش می‌دادیم و از اینکه می‌دانستیم نزدیکمان است خرسند بودیم. در اواسط سخنرانی خواهری آمد و در جمع ما فریاد زد بروید و چهره نورانی و پاکش را از نزدیک ببینید یکی از درها را باز گذاشته اند. دویدیم وسایل را امانت دادیم به سرعت از نگهبانی بازرسی گذر کردیم سر از پا نمی شناختیم وارد که شدیم دیگر چشمانم از اشک چهره مبارکش را نمی‌دید اشک امانم نمی‌داد دستمال کنارم نبود. ای وای چشم‌ها صبر کنید میخواهم آقایم را ببینم طی این سال‌ها با هر شرایط جسمی سعیم این بود که روزهای دیدار را از دست ندهم ولی مگر سیل جمعیت می‌گذارد و نصیبم فقط صدای مبارک می‌شد ولی این دیدار لذتی دیگر داشت لذتی که دیگر استوارتر از قبل با وجود بیماری و ضعف و مشغله کاری هرگز این دیدارها را از دست نمی‌دهم کاش میشد در یک قدمیت می‌ایستادم روی پاهایت خم می‌شدم و از کفش‌ها و عبایت بوسه می‌زدم. جانم فدایت ای نائب مهدی فاطمه . دلنوشته یکی از خواهران بسیجی حوزه ۳۱۲ حضرت ام البنین (س) ناحیه امام رضا(ع)فردیس