دعای سحر بیست و یکم
یتیمان کوفه چند شبی هست که مرد ژندهپوشی که برایشان سحری میآورد در خرابه های شهر ، ندیدهاند حتی دل دیوارهای مخروبه هم برای آن اول مظلوم عالم تنگ شده و او را هنوز منتظرند ...
امشب دیگر صف طولانی کاسه های بچه ها برای شیر دادن به پدرشان ، به پایان رسیده و دیگر زخم ها التیامی نمی یابند ...
خدای مهربانم ...
سعادتی به ما عطا کن که در آن دنیا هم مولای یتیمان ، همانند این دنیا که به دنبال مردم ناتوان شهرش بود تا آنها را اطعام کند ، ما را که مریض گناهیم کمی برایمان شفاعت بیاورد ...
آمین
یا قاضی الحاجات