از نامه‌ی نمی‌دونم چندم ، سلام ! حالا تصمیم گرفتم این ساعت یک‌نامه بنویسم و بگذارم بماند اینجا ، هربار می‌خواهم سلیقه به خرج بدهم و شماره‌بندی کنم تا برسونم به دستت این دغدغه رو ولی بازهم فراموش می‌کنم این نامه‌ی چندمه. داشتم آخرین نامه‌ی روزم رو می‌نوشتم تا مثل همیشه بگذارمش روی میز تا صاحب‌ش آن را بخواند از آن جنس نامه‌هایی بود که مطمئن بودم خوانده می‌شود. ولی خوابم برد و نانوشته‌ ماند ، اما من می‌دانم او نانوشته هم مرا می‌خواند . . . ۴:۲۸ | آبان صفردو