اینجا، زیر همین آسمان، روی همین کرهٔ خاکی که ما هوایش را نفس می کشیم، جایی هست که مادری کردن در آنجا با هرجای دیگری فرق دارد...
آنجا مادر، هر روز صبح، به جای گذاشتن لقمه های صبحانه که مقدار پنیر و گردویش تنظیم باشد و شیرین کردن چای بچه ها...
به جای شانه زدن موها، بعد،بستن کش های صورتی گل گلی به گیسوی بلند بافتهٔ دختران...
به جای همه ی این دل دادن های مادرانهٔ دنیای ما، بچه هایش را می پیچد توی یک پارچه ی سفید و خوب می پوشاندشان...
بچه ها عمیق می خوابند و سفر می کنند به بهشت، میان همان درختانِ سرسبزِ زیبا و نهرهای روان که ما فقط خوانده ایمشان...
آنجا مادر، خوب می داند شاید همین چند لحظه بعد، دیگر دخترِ لپ گُلیِ شیرین زبانش نباشد تا لب هایش را بگذارد روی سرخی گونه هایش و ببوسدش و شیرینی این بوسه بنشیند به جانش تا شیرین شود همه ی ضعف و سختیِ آن نُه ماه، آن دوسال و آن همه شب بیداری...
مادر می داند شاید فردا پسری نباشد تا سرش را ببرد نزدیک گردنش و بو کند تنش را، همان عطری که مادرها را می برد تا جایی نزدیک ابرها و بعد ببوسد پیشانی پسرش را و بگوید: مرد شی مادر...
آنجا مادرها به جای غذا و آب، عشقِ به حق می دهند به بچه ها و داستان وارثانِ اصلی زمین را می گویند برایشان...
مادری کردن آنجا خیلی سخت است. مادری کردن آنجا خیلی فرق دارد. مادرها آنجا تمام قد آغوشند، آغوشی بی پناه که باید از یاد بچه هایش گرسنگی را ببرد، تشنگی را ببرد و یادشان بیاورد که پیروزی نزدیک است...
مادری کردن شبیه مادرهای آنجا، کار هرکسی نیست! دلی می خواهد به وسعت آسمان و باوری به استحکام یقین...
✍آسیه کلایی
@giyume69