🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_پنجم
#حق_الناس
رواے فاطمه
داشتم لباسهای یسنارو جمع میکردم تا ببرمش خونه خودم
یهو از جیغ های یسنا رفتم پیشش
بچم تو شوک رفت
بعداز ۵ساعت به هوش اومد
اما ساکت
کلامی با کسی حرف نمیزد
تا بعداز ۴-۵ روز بردمش مزار محمد اما بازم ساکت بود
دکترا براش بستری شدن تو بیمارستان اعصاب روان نوشت
هرروز با مادرش بهش سر میزدیم
آلبوم عروسیم یا عروسیش
اما یسنا ساکت
انگار لال به دنیا اومده
روزها به ماه ها تبدیل شد
اما یسنا همچنان ساکت بود
تو همین حین پدرش سکته کرد ...
📎ادامه دارد...
🌐
@Iran_Iran
🇮🇷
http://telegram.me/Iran_Iran