بسم رب الصابرین تو کتابخونه داشتم رو تحقیقم کار میکردم ""تاریخچه وهابیت"" گوشیم لرزید عکس سارا دوستم رو گوشی نمایان شد -الو سلام سارا خوبی؟ سارا :الو سلام پریا خانم کجایی؟ -من فدای هوش بالات بشم تو کوچه خوبه ؟ سارا:ههه خندیدم کتابخونه ای؟ -خب تو چه دردی داری میدونی من کجام بازم میپرسی ؟ سارا:حرص نخور ما تا یه ربع دیگه کتابخونه ایم -ما😳😳 ایم 😳😳😳 مگه تو چندنفری؟ سارا:من با حسن آقا دارم میام -تو رو سنجاق کردن به اون بنده خدا عایا؟ سارا:خخخخخ مامانت میگفت باز نذاشتی خواستگار بیاد -من فدای این مامان خوشگلم بشم دست CCN, BBC بسته در خبرپخش کردن سارا:میام اونجا حرف میزنم -حسن آقا هم میان کتابخونه ؟ سارا:نه حسن باید هئیت همش ده روز مونده به محرم مگه دیشب نگفتی بعداز پایگاه و دانشگاه میریم هئیت -وای راست میگیا بیا اینجا دیگه فعلا خداحافظ نویسنده :بانو....ش 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran