می بینی! روزگار عفونت گرفته از تعفن جنایتکاران! و شهر، غرق در این تلخی، مات و مبهوت مانده است... از لای دندان‌ها لاشه‌های ادعا می چکد وحشی، به اندازه‌ی این عصر تهوع‌گرفته می بینی! غرق در خواسته‌ها‌ی چرک! حیوان‌وار می درند، برهنه در نجاستی آشکار، سرخوش از توهمی دروغین... کسی نیست که باران را دیده باشد همه به این کویرِ از توهم زیستن عادت کرده‌ایم. بی تو تقویم‌های مردگی را برگ برگ ورق می‌زنیم طاعونِ رسوب گرفته در روزها‌ی چرک و کثیف کور، در کابوس روزمرگی نفس می‌کشیم در میان این همه دل شکستگی... تو تنهاترین رویای ابرها هستی! ▪️ڪانال مدافعان حـــــرم 🌐 @Iran_Iran https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ