ایران جوان بمان
مشتاقانه منتظر #نظرات_شما هستیم از همه بزرگتر ها خواهش میکنیم که نظرات و خاطرات خودشون رو در مورد م
2️⃣ سلام، وقت خوش در مورد مقایسه زندگی الان و قدیم خودمو مقایسه کنم با مامانم طفلی ۶ تا بچه قد و نیم قد داشت که باید تو سرمای غرب کشور حتی زمستونا اونهمه لباس رو با دست و توی تشت می‌شست چون خبری از لباسشویی و آبگرمکن و حمام نبود بچگی های ما پوشک هم که نبود و باید کهنه میکرد و هر بار کهنه ها رو میشست و خشک میکرد جاروبرقی که نبود، یه جاروی شیرازی و یه خونه درندشت ۳ خوابه با هال بزرگ، که با وجود ۶ تا بچه هر لحظه مثل بمب منفجر شده بود و روزی حداقل دوبار جارو میشد پول اونقدری در دسترس نبود که بتونه برای همه‌مون لباس گرم بگیره، مجبور بود یه مقدار از وقتشو بذاره برای بافت ژاکت و کلاه و شال گردن برای ماها از ترشی و شور و مربا بگیرید تا حتی ماست و دوغ و یخمک و نوشمک تولید داخل خونه مصرف میشد سبزی رو ۲۰ یا ۳۰ کیلویی می‌گرفت و مجبور بود خودش بشوره و خورد کنه برای قرمه سبزی یا مصارف دیگه قندها کله ای بود و هر بار مجبور بود یه گونی از اون کله ها بشکنه برای مصرف یه مدت خونه نفت رو که باید میرفتن بشکه بشکه میگرفتن برای گرمای خونه و گاز هم نبود و باید هر بار چند تا کپسول رو میبردن پر میکردن و می‌آوردن برای پخت غذا تقریبا همه این کارها رو مادرم بنده خدا دست تنها انجام میداد چون پدرم همیشه شهرهای مختلف بود برای تامین مخارج خانواده، تا وقتی که ماها بزرگ شدیم و کمک حال مادر علاوه بر اینها ما تو منطقه ای هستیم که مهمانداری و مهمان نوازی خیلی معمول بود و به همه چیزایی که قبلا گفتم اینم اضافه کنید که تقریبا هر روز خونه ما مهمون بود، چه دوست و اقوام و آشنا چه غریبه خلاصه کنم وقتی به بچه داری و خونه داری و اینهمه کار مادرم در مقایسه با الان خودم که فقط ۳ تا بچه دارم نگاه میکنم مغزم سوت میکشه خدا چه توان و چه همتی به نسل قبل ما داده بود واقعا! من که اون موقع چیزی از آسایش یا سختی زندگی نمی‌فهمیدم، ۶ تا بچه بودیم که مدام از خود صبح تا پاسی از شب که غش کنیم 😂 میزدیم تو سروکله هم و بازی می‌کردیم مهمون که میومد دیگه هیچ، چون اکثرا اطرافیان هم پربچه بودن و حساب کنید ۱۰_۱۲ تا بچه قد و نیم قد بریزن تو حیاط و بازی کنن، غوغا میشد 😃 اون دوران برای من و خواهر برادرام جز شادی و حس رضایت از زندگی واقعا چیزی نداشت نمیدونم ولی حس میکنم والدین هم مشکلی با اون طرز زندگی نداشتن و راضی بودن و قانع به اونچه که خدا روزی‌شون کرده اما الان ماها با اینهمه امکانات همش درگیریم، با اینهمه تنوع و در دسترس بودن غذا و میوه همش انگار یه چیزی لازم داریم بخوریم، گشنه ایم 😂 خود من الان یه کمد لباس دارم ولی مدام ته ذهنم اینه که چی بپوشم؟ لباس ندارم! امکانات که اضافه شده حرص هم اضافه شده به نظرم و این باعث شده از زندگی‌هامون لذت نبریم البته رسانه های صوتی و مخصوصا تصویری هم در این عدم رضایت از زندگی دخیل هستن چون باعث دیدن نعمت های دیگران و احساس کمبود و خسران میشه