📌دعای عهد....
غلظت این تاریکی رو به مرگ است، می دانم
و این خیابانِ تنها که در آن می دوم و صبحی هنوز ندارد،
سرانجام به میدانی شگفت، به عیدی شکوهمند منتهی می شود که در آنجا تمام درختان برگ دارند و روزهای هفته همه عاشقند.
پیداست از همین ستاره های شب بیدار که سپیده در راه است .
و از هوایی شگرف و برکت خیز مملو است. پیداست از تمام چراغ های خفته خانه ها، که بیداری در راه فراگیرِ تمام عالم خواهد بود. من از سکوت زندگی صدای فریادِ رهایی می شنوم. از ترس و اضطرابِ عاشقان، شادی و شجاعتِ دلاوران را حدس می زنم. من به صبورانِ زخم خورده، خوش بینم. به گرسنگانِ عشق، به تشنگانِ آزادی، امیدوارم .
این اشک ها، همه چراغ بزم وصل خواهد شد و این همه ناله، زیر و بمِ ترانه شادی. این غربت روزی گل خواهد داد. بهشت خواهد شد. گوش کنیم؛ گندم زاران در معرض نسیم سماع اگر می کنند، قصدشان پیام آوری برخاستن و هوشیاری است .
ابرها اگر با شتاب از فراز عمرمان می گذرند، منظورشان رستخیزِ به سرعت زندگانی است. سکوت کنیم لحظه ای. صدای خدا را بشنویم که رشادت می پراکند :
« تقُومُوا للهَ مَثْنٰی وَ فُرٰادٰی». شجاعت در قلب های ما سرنوشت محتومی دارد.
صبر، جان های چشم انتظار را رویین تن و مستدام کرده. دست در دست تنهایی یک دیگر بگذاریم و دروازه های حقیقت را برای رسیدنِ اردیبهشتِ آبادی بگشاییم. پردیس نزدیک است. جنت قطعیتِ همین دنیاست، اگر آن عشق گم گشته زودتر عالم گیر شود .
اگر از اعماقِ این شبِ جراحاتِ امید پیدا شویم، اگر در عبادتِ لحظه ای از انتظار به خود بیاییم و این همه شکنجه های بی قراری را برای وقوع انسانیت، کافی بدانیم، حتماً کسی ناگاه درهای خانه هایمان را خواهد کوبید و طلوع معجزاتِ گل سرخ واقع خواهد شد.
جوانی دنیا در راه است، پس از این فرسودگی باطل و شرمناک. در آرامش موعود محبت، پایتخت های جهان دوباره متولد می شوند و زندگی انسان را اجازه می دهند؛ انسانی که تا سرحد مرگ انتظار بلوغ خویش را کشیده و تا سرحد یأس، امید استجابت صبر را داشته است .
سودابه مهیجی
مجله اشارات زمستان سال 1391 شماره 149
@irc_ir