❇️
خاطره ای از جهادگر شهید سید محمدجواددیده ور:
✍چند روز قبل از عملیات، سردار سرلشکر محسن رضایی به سوسنگرد آمد و با راهنمایی سردار شهید دیده ور منطقة عملیاتی را مشاهده نمود ضمن پرداختن به جزئیات به مشاهده کانال هایی می روند که از یک طرف به مواضع خودی و از سمت دیگر تا زیر خاکریز عراقی ها کشیده شده بود و به گواه تمام همرزمانش یک شب قبل از عملیات در زیر خاکریز عراقی ها سنگر بهداری زده می شود یکی از همرزمانش می گوید:
بقدری آرام آرام و با سر نیزه کار می کردیم که خدا می داند. به راحتی صدای عادی صحبت عراقیها به گوشمان می رسید، روی کانال رابا خار و خاشاک پوشاندیم تا لو نرود ....
♻️به هر حال شب عملیات شهید برای اطلاعات عملیات با خود سردار چند نوبت به کار اطلاعات می پردازند و جزء به جزء حمله را بازبینی می کنند. لازم به ذکر است که تمام عملیات و حتی پل متحرک ولی بسیار ساده مواصلاتی که با چند صد بشکه و بوسیله بند و سیم به هم بافته شده بود و روی رودخانه قرار گرفته بود، همچنین تمام کارهای اطلاعات عملیات و حتی ایجاد و ساخت تمام آن کانال ها با طراحی شهید سردار سید محمدجواد دیده ور به اتمام رسید و خود نیز در تمام این مدت دوش به دوش آنان به ایفای نقش پرداخت و به گواه همرزمانش هرگز حس نمی شد که ایشان فرمانده می باشد.
♻️صبح زود بعد از نماز صبح که به امامت خود ایشان اقامه گردید صحبت اجمالی فرمود و با ایراد خطبه ای کوتاه از نهج البلاغه حمله را شروع نمود البته ابتدا بسیار آرام تا بعد از خاکریز آخر بچه های اسلام آمده که در روستایی کوچک اما مخروبه قرار داشت آمدند و از آنجا ضمن آخرین حلالیت طلبیدن ها سردار شهید دیده ور با ذکر نام یا مهدی (عج) دستور حمله را صادر نمود و ما شروع به عملیات نمودیم در اولین خاکریز سردار شهید که از همه جلوتر از خاکریز رسیده بود.
روی دو پا بصورت نیمه نشسته مشغول تیراندازی شد در همین حال برادرش سید محمد تقی در کنارش و در حالیکه کمک آرپی جی زن بود تفنگ ژ3 اش گیر می کند مشغول می شود تا تفنگش را درست کند خود می گوید:
♻️یک لحظه به نظرم آمد با توجه به طرز قرار گرفتن برادرم سردار شهید دیده ور امکان دارد تیر بخورد آمدم بگویم داداش مواظب باش که یکدفعه فقط شنیدم خیلی آرام گفت: آخ و از پشت به پشت خاکریز غلطید و وقتی نگاهش کردم دیدم با دو دستش زمین را می کند و این حاکی از دردش بود چرا که تیر درست زیر گلویش خورده بود آمدم بطرفش با دست و به زحمت اشاره کرد و با صدایی که از ته گلو می آمد گفت: برو عملیات را ادامه بده و من علی رغم میل باطنی ام و تنها به خاطر اینکه قبل از عملیات نیز تأکید کرده بود به سمت عراقیها برگشتم و مشغول عملیات گردیدم.
♻️وقتی برگشتیم و عملیات هم تمام شده بود دیدیم که سردار شهید کلاه آهنی خود را به روی صورت گذاشته تا بچه ها او را نشناسد و موجب تضعیف روحیة آنها نشود و با خون صورت خود را سرخ نموده بود تا احیاناً رنگ زرد چهره اش که بدلیل خونریزی شدید بود را کسی مشاهده ننماید
#شهدای_ایثار_فداکاری
#نظام_مقدس_جمهوری_اسلامی_ایران
#امور_ایثارگران_سازمان_جهاد_کشاورزی
#خوزستان
─┅─═ঊঈ🇮🇷🌺🇮🇷ঊঈ═─┅─
💠کانال اختصاصی در نرم افزار ایتا
https://eitaa.com/isarjhd_khz