#هویت_من
خاطره ششم
برگرفته از کتاب مازنده ایم
شبی شهید همت را در خواب دیدم.با موتور تریل آمد و گفت:(( بپر بالا.))
از کوچهها و خیابانها که گذشتیم،به در یک خانه رسیدیم که از خواب پریدم .
به اطرافیان گفتم:((به نظر شما تعبیر این خواب چیست؟))
گفتند:(( آدرس خانه را بلدی؟))
گفتم:((بله.))
گفتند:(( معلوم است ،حاج ابراهیم گفته آنجا بروی.))
خودم را به در آن خانه رساندم و در زدم.پسر جوانی در را باز کرد.
گفتم:((شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی!؟))
یه دفعه رنگش عوض شد و شروع به گریه کرد و گفت:((چند وقت هست که می خواهم خودکشی کنم. داشتم تو خیابون راه میرفتم و فکر میکردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت. گفتم: میگن شماها زنده اید. اگر درسته، یک نفر را بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه. الان هم شما آمدید اینجا و میگید از طرف شهید همت اومدید
***********
لیلاً رأیت الشهید همت فی المنام. جاء بالدراجة الناریة و قال: «اصعد.»
اذا عبرنا عن الأزقة و الشوارع، وصلنا الی باب منزلٍ. و فی تلک اللحظة اسیقظت فجأة.
قلت لأشخاص الذین کانوا حولی: «برأیکم ما هو تفسیر هذا الحلم؟»
قالوا: «هل تعرف عنوان البیت؟»
قلت: «نعم.»
قالوا: «هذا واضح. قد قال الحاج ابراهیم أن تذهب انت الی هناک.»
اوصلت نفسی الی باب ذلک البیت و طرقت علی الباب. شابٌ افتح الباب.
قلت: «هل انتم اردتم شیئا عن الحاج ابراهیم همت؟»
فجأة تحول لون وجهه و بدأ بالبکاء و قال: «منذ مدة أرغب في الإنتحار. کنت أمشي فی الشارع و اتفکّر، حتی فجأة وقعت عینای علی لافتة طریق الشهید همت السریع. قلت: یقولون أنکم أحیاء. إن هذا صح، فأرسلی شخص الیّ لیثنینی عن هذا الانتحار. و الآن انتم جئتم الی هنا و تقولون أنکم جئتم من جانب الشهید همت.»
#کنگره_ملی_شهدای_استان_اصفهان
#ستارگاندرخشان
#اصفهان
#هویت_من
@setareganederakhshan