🔻
#دفتر_خاطرات | گریه بر پیکر برادر!
🔹 «عملیات «والفجر۱۰» بود. رزمندگان حدود چهارده ساعت در سرمای بسیار شدید منطقه توانسته بودند ارتفاعات صعبالعبور «حلبچه» را پشت سر گذاشته و تمامی پایگاههای دشمن را به تصرف خود درآورند.
🔹من به همراه یکی از دوستانم، وارد یکی از پایگاهها شده و با صحنه بسیار عجیبی روبرو شدیم، «اسماعیلی» فرمانده گروهان را دیدم که در کنار جنازه یکی از شهدا نشسته است. وقتی ما را دید، با لبخند و خوشرویی خاصی، از ما استقبال کرد.
🔹پرسیدم: «این شهید کیست؟» با لبخند در پاسخم گفت: «یکی از نیروهای گروهانم بود، که شب گذشته در درگیری با دشمن شهید شده است».
🔹 بعد از کمی صحبت با ایشان، خداحافظی کرده و راهی پایگاهی دیگر شدیم. در بین راه سؤالی ذهنم را مشغول خود کرده بود که: «چرا فرمانده کنار آن جنازه نشسته بود؟» از برادری که همراهم بود، موضوع را پرسیدم.
🔹ایشان گفت: «مگر شما متوجه نشدید؟» گفتم: «متوجه چی؟» گفت: «آن دو با هم برادر بودند و آن که شهید شده بود، برادر بزرگتر فرمانده بود و «آرپیجی»زن گروهان، خشکم زده و اشک در چشمانم حلقه زده بود و به این همه صبر و استقامت غبطه میخوردم.
🔹جالبتر اینکه هنوز چهلم شهادت برادر بزرگتر فرا نرسیده بود، که برادر کوچکتر(فرمانده) هم در عملیاتی در ارتفاعات «شیخ محمد» به شهادت رسید.»
🔹 آنچه می خوانید خاطره ای از همرزم شهید «صفر اسمعیلی» است که همزمان با سالروز شهادت این شهید گرانقدر تقدیم حضورتان می شود.
🌐
لینک مطلب
@issar_qazvin