🔸 دویست و سی و چهارم!
هم خودمون اینطور بودیم
هم گیر این آدما تو زندگی افتادیم یا می افتیم و اون قصه سوال پرسیدنه!
ما سه نوع سوال داریم
سوال خوب (پیش برنده)
سوال بد ( پسرفت)
سوال بیهوده
گاهی اوقات و در بعضی مکان ها سوال پرسیدن ما خیلی مؤثره،
خیلی....
پس فهم این موضوع در زندگی بسیار ضروریه...
يک نمونه از پرسیدن دو نوع از این سؤال ها رو در یک واقعه تاریخی با زبان ادبی و شیرین از کتابی برایتان گلچین کردم،
ببینید چه کرده:
خطبهی ِ شقشقیه رو حضرت ِ علی وقتی ایراد کرد که یه فردی سوال کرد:
«یا علی! چی شد که تو کار ِ خلافت مسامحه کردی و حقت رو نخواستی»!؟
«شقشقه چیزی است شبیه بادکنک که، هنگامیکه شتر
عشق و شور، یا خشم و خروش می گیرد،
در اوج غلیان، از دهانش بیرون می زند و ساعتی بعد فرو می نشیند.
روزی در یکی از خطابه های خود در کوفه ، علی - که از شمشیرش مرگ می بارد و از زبانش شعر! بازویی از پولاد داشت و دلی از آتش – ناگهان ، در اثنای سخن ، کلماتش آتش می گیرند و آنچه در آن بیست و پنج سال رنج ، فرو خورده بود ، با جرقه ی خاطره ای ، یکباره در درونش منفجر میشوند و او را که هیچ گاه – جز در خلوت میان خدا و خویش – ننالیده بود ، بر میافروزند و چنان بیتاب می کنند که – بی آنکه بخواهد – با خلق ، از خویش سخن می گوید از و از سرگذشت دردناک خویش و آن حقکشی ها و نامردمی ها که از دوست دید و آن نقاب ها و نفاق ها و آن دستها! دستهای اصحاب کبار مهاجر و انصار که به خون حقیقت آغشته بود و آن خنجر ها که از پشت زدند و آن شکنجه ها که بر جانش ریختند و آن خاطره ها! مرگ دردناک پیامبر ، سرگذشت فاطمه ، ابوذر تنها ... سقیفه و شورا و عثمان و معاویه و مروان! و ... سکوت بیست و پنج سال تمام ، و صبر « خار در چشم و استخوان در حلقوم»!
جان گرفتن دردها و اشتعال خاطره ها ، او را چنان بیتاب کرده بود که به خشم و خروش سخن می گفت و کلماتش دردناک و آتشین شده بود و گویی بر سر منبر کوفه ، در پیش چشم های به اشک نشسته ی خلق ، آتش گرفته و می سوزد!
ناگهان ، یکی از آن آدمهای پرت که هیچگاه تحت تاثیر هیچ احساسی قرار نمی گیرند و جز همان که در حافظه شان راه یافته ، هیچ جاذبه ای و حادثه ای تکانشان نمی دهد ، و گویی هرگز معنایی یا احساسی بر آنها نمی گذرد و جنساً آمپر مآباند! – بی آنکه احساس کند که چه جوی در این جمع پدید آمده است و علی در چه حال و حالتی است – با خاطر جمعی مطلق ، یک سوال خیلی شرعی ! مطرح می کند که مثلاً : « یا امیر المومنین! اگر در وسط یک بیابانی قرار گرفته باشیم چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ از مس! و از نظر زمانی هم فقط چهار رکعت داریم به غروب آفتاب ، تکلیف نماز ما چیست ؟ چون فرصت نیست ، از طرفی هم زمین از مس است یعنی نه آب هست که وضو بگیریم و نه خاک که تیمم کنیم!»
و علی را ببین ! که ناگهان از این آب سرد که مرد خنک بر جان آتش گرفته اش میریزد ، سرد می شود و بیدرنگ ، به حرمت مرد ، سوالش را به آرامی و ادب جواب می گوید.
مردم ، که از این شیعه ی عوضی و سوال بی ربطش عصبانی شده بودند ، با التهاب از علی خواستند که سخنش را دنبال کند و داستان غم انگیز و عبرت آموز زندگیش را ادامه دهد و باز هم از خودش و از رنجهایش بگوید.
و علی ، که اکنون آرام گرفته بود و پس از لحظاتی که دردها در او زبانه کشیده بود ، سبکدردتر شده بود ، باز سرپوش نیرومند کظم و کتمان را بر سر انبوه رنج ها و ناگواری ها و حریق کلمات ملتهبی که برای گفتن بی قراری می کنند و نباید گفت و سوزش آن همه اسراری که روح را از درون به آتش می کشند و باید در درون دفن کرد ... کشید و سکوت سنگینی را که از مرگ پیامبر تا حال ، بر سینه ی پر از سخنش ، حمل کرده بود ، دوباره برگرفت ، تا مرگ خویش !
و مردم علی شناس باید بدانند که سکوت علی ، همچون سخنش ، جلوه ای از رسالت او است و این سکوت سی سال ، پیام صامت او ، نهج البلاغه ی سپید او !
و این است « حرفهایی که علی ، برای نگفتن ، دارد».
و این است که در پاسخ شیفتگانش ، که تشنه ی نوشیدن جرعه هایی از کوثر رنج های او بودند ، سکوت کرد و برای توجیه آن لحظات بیقراری که از چنگش گریختند و به فریادش آوردند ، تعبیری دارد که در صمیمیت ، سادگی ، زیبایی و بلاغت درد، تعبیری از «احساس علی» است ، که :
«هذه شقشقه هدرت»
این «شقشقه » ای بود که بیرون پرید،
«ثم قرت»
سپس فرو نشست. و همین خطبه است که آنرا «شقشقیه» نامیده اند».
***
ما جزو کدام گروه سوال گران هستیم؟!
#سوال
#نهجالبلاغه
🆔
@jaaar_taheri