📜برگی از داستان قسمت پنجاه و هشت: چاپیدن چاپلد پس از هلند، بورس‌هایی هم در بقیه کشورهای اروپایی به راه افتاد، بورس‌هایی که چشم همه سهامداران آن‌ها به آن سوی آب‌ها، قاره تازه کشف شده آمریکا و آسیا بود. همین انتظارها و نگرانیها باعث می‌شد گروهی از سهامداران حیله گر بقیه افرادی را که به بورس آمده بودند سرکیسه کنند. یکی از این اشخاص فریبکار که صاحب سهام زیادی در بورس لندن بود، « سر چاپلد » نام داشت. چاپلد هر وقت تصمیم می‌گرفت مقدار زیادی از سهام مردم را تصاحب کند به کارمندانش دستور می‌داد خودشان را ناراحت نشان دهند و با افسردگی در راهروهای بورس رفت و آمد کنند و ناخن‌هایشان را بجوند، با هم آهسته صحبت کنند و دائم سر تکان دهند و سپس اخبار ناگواری را از هندوستان پراکنده کنند... قدم بعدی فروش سهام بود... چاپلد ده هزار و گاهی اوقات بیست هزار از سهام خود را به سرعت می‌فروخت... مردمی‌که اضطراب کارمندان او را دیده بودند و اکنون شاهد فروش سهام او بودند مطمئن می‌شدند که خطری بورس را تهدید می‌کند و قیمت‌ها به سرعت پایین خواهند آمد. به همین خاطر شروع به فروختن سهامشان میکردند، پس از مدت کوتاهی بورس پر از آدم‌هایی می‌شد که برای فروش سهام صف کشیده بودند. به این صورت قیمت سهام هفت یا هشت درصد و حتی بیشتر کاهش می‌یافت. در این هنگام آقای چاپلد به گروه دیگری از کارمندانش دستور می‌داد که بی سر و صدا و با احتیاط سهام مردم را بخرند. آقای چاپلد همان ده هزار پوند را به کار می‌انداخت و سهامی‌را که حدود ده درصد ارزان شده بود می‌خرید. چند هفته بعد سِر چاپلد آهنگ تازه ای ساز می‌کرد و با فریبی دیگر مردم را به خریدن سهام وادار می‌کرد و سهامی ‌را که پیش از این از آن‌ها خریده بود به خودشان می‌فروخت و ده تا دوازده درصد سود می‌برد. اروپایی‌ها از سویی با بهره کشی از بومیان سرزمین‌های کشف شده به سرمایه‌های فراوان می‌رسیدند و از طرفی با کلاهبرداری و نیرنگ در کشورهای خودشان یکدیگر را می‌چاپیدند. جنگ در آن سوی آب‌ها و دروغ در این سو،دو پرچم برافراشته سرمایه داری بودند،در هلند هم مدیران شرکت هند شرقی در سال ۱۶۱۱ میلادی شروع به فروش سهامی‌کردند که اصلاً وجود نداشت و به خریداران قول داده بودند مدتی بعد این سهام را به آن‌ها تحویل می‌دهند آن‌ها مطمئن بودند فروش همین سهم‌ها قیمت را در بورس پایین می‌آورد و می‌توانند سهامی‌را با بهای کمتری خریداری کنند و به خریداران تحویل دهند، مدیران شرکت هم فروشنده و هم خریدار را سرکیسه کرده بودند. 📚سرگذشت استعمار ، ج 6 ص 33 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛