برگی از داستان قسمت شصت و ششم: شاعر میلیونر «پی یرکارون»پسر یک ساعت ساز فرانسوی بود که در اطراف پاریس زندگی میکرد.پی یر عاشق فلسفه و ادبیات بود؛ اما پدرش اصرار میکرد که او شغل ساعت سازی را دنبال کند. پی یر بالاخره دستور پدر را پذیرفت اما عشق به فلسفه را در دلش زنده نگه داشت.در بیست و یک سالگی یک چرخ ظریف برای ساعت ساخت که ساختن ساعت های نازک و کوچک را ممکن میکرد. پی پر ساعت بسیار کوچکی ساخت که در یک انگشتر جا میگرفت و آن را به عنوان هدیه برای مادام دو پومپادور ،یکی از زنان در بار لویی پانزدهم،پادشاه فرانسه،فرستاد. ساعت کوچکی هم برای پادشاه ساخت. در سال ۱۷۵۵ میلادی شغلی را در آبدارخانه قصر از رئیس پیر آن، آقای فرانکه،خرید. اشتیاق مردم به پول در این سال ها هر در بسته ای را باز میکرد. پی یر یکی از پیشخدمت هایی شد که کنار میز غذای شاه می ایستادند. یک سال بعد آقای فرانکه از دنیا رفت و پی یر با بیوه او که شش سال از خودش بزرگ تر بود،ازدواج کرد. این زن صاحب یک مزرعه کوچک به نام « بو مارشه »بود. پی یر نام مزرعه را به نام خود اضافه کرد و به «بو مارشه»مشهور شد. سال بعد همسرش درگذشت و پی یر این ملک را هم به ارث برد. بومارشه علاقه به فلسفه و ادبیات را از یاد نبرده بود. او به دیدار فیلسوفان و نویسندگان بزرگ فرانسه می رفت و آثار آن ها را با اشتیاق می خواند. به تدریج شروع به نوشتن شعر و نمایشنامه کرد. در قصر سلطنتی که دختران شاه چنگ می نواختند ابتکاری در ساختن چنگ به خرج داد و توجه دختران شاه را به خود جلب کرد. در سال ۱۷۵۹ میلادی به معلم موسیقی این دختران تبدیل شد و نفوذش در قصر باز هم بیشتر شد در همین سال یکی از بانک داران فرانسه به نام دوراز او خواهش کرد از دخترهای شاه کمک بخواهد تا آن ها از پدرشان تقاضا کنند از بانک او حمایت کند. پی یر به سادگی این درخواست او را برآورده کرد. بانک دار برای جبران این کمک شصت هزار فرانک از سهام بانک را به بومارشه بخشید و اسرار و راز و رمز بانک داری و ثروتمند شدن را به او آموخت پس از این بومارشه همزمان عشق به شعر و پول را دنبال کرد. او آن قدر پولدار شده بود که توانست مقام منشی گری شاه را خریداری کند.خریدن این مقام فقط یک « لقب » را به او می بخشید ؛ اما در اصل منشی شاه فرد دیگری بود. بومارشه برای تجارت با آن سوی دریاها،مخصوصاً آفریقا،شرکتی را تأسیس کرد. این شرکت بردگان سیاه را از تاجران برده در آفریقا تحویل می گرفت و به امریکا می فرستاد. بومارشه شاعر و نویسنده در حالی به تجارت برده مشغول بود که فراموش کرده بود یک سال پیش شعر بلندی علیه برده داری سروده بود؛شعری پراحساس که اشک را در چشم بسیاری از فرانسوی های احساساتی نشانده بود. نمایشنامه های او که در کنار اشعارش منتشر می شدند از مرزهای فرانسه گذشتند. در سال ۱۷۷۳ میلادی پادشاه از او خواست به عنوان مأمور مخفی فرانسه راهی انگلستان شود. بومارشه هنرمند بزرگی بود و کسی به او شک نمیکرد. بومارشه به انگلستان رفت و در آنجا از انتشار کتابی علیه دربار فرانسه جلوگیری کرد. هنگامی که لویی شانزدهم به تخت نشست بومارشه را همچنان به عنوان جاسوس در استخدام خود نگه داشت. در سال ۱۷۷۵ میلادی دوباره به لندن اعزام شد. این بار او باید درباره شورش مهاجرنشین های انگلیسی در آمریکا علیه انگلستان تحقیق میکرد. انگلیسی ها با بیرون راندن سرخ پوست ها در بخش های بزرگی از آمریکا سیزده مهاجرنشین تأسیس کرده بودند؛ اما اکنون همان مهاجرنشین ها علیه انگلیس سر به شورش برداشته بودند. بومارشه در ۱۷۷۶ میلادی از انگلستان پنهانی نامه ای به پادشاه فرستاد و تأکید کرد که روابط انگلستان با مهاجرنشینان در آمریکا به دشمنی کشیده شده است و بهتر است فرانسه در جنگ آینده از آمریکایی ها حمایت کند. بومارشه به فرانسه برگشت و شرکتی به نام «رودریگ هورتالز» تأسیس کرد. این شرکت در ظاهر به تجارتی معمولی مشغول بود،رئیس آن هنرمندی محبوب و فیلسوفی انسان دوست بود؛ اما در واقع برای خرید و ارسال سلاح به آمریکا تأسیس شده بود. بومارشه نه تنها با پول دربار کشتی های زیادی را از سلاح پر کرد و به آمریکا فرستاد بلکه چند میلیون لیور از ثروت خودش را هم برای نیرومند کردن آمریکاییها خرج کرد. پس از جنگ،آمریکایی ها پیروزی خود را بیش از هر کسی مدیون بومارشه می دانستند. بومارشه در آثارش از آزادی انسان دفاع می کرد وانسان دوستی را تنها راه خوشبختی می دانست؛اما هیچ یک از این اندیشه ها باعث نمی شد او حساب بانکی اش را از یاد ببرد و کشتی هایش را به سرزمینهای آفریقایی، آسیایی و آمریکایی که فرانسه اشغال کرده بود اعزام نکند. سرگذشت استعمار /ج6ص75 ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛