دوم: رئیسجمهورْ مسعود!
امروز سحرگاه دوشنبه که دارم این متن را مینویسم خیلی به حال تو گریستم. چند بند بالا (بخش یکم)، ذهنیت اکثریت امروز جامعه ایران (بخش بزرگی از رایدهندگانت و بخشی از تحریمیها) است که خیلی خلاصه برایت نوشتم. گریستم چون ما تو را فریب دادیم، ما به تو رای دادیم چون نیاز به قهرمان داشتیم؛ و چون رفتار و گفتار تو جوری بود که ما احساس کردیم این همان قهرمانی است که میتواند برود و حق ضایع شده تاریخی ما را «ظرف یک ماه» بستاند؛ پس به صندوقها هجوم بردیم.
مسعود گرامی! میدانم که بین دو تیغه قیچی مردمی رنجیده و حکومتی ناسنجیده گرفتار شدهای و این آغاز مصیبت است. چهار سال آینده را (اگر دو طرف بگذارند بمانی) مصیبت خواهی داشت. اما بمان و این مصیبت را بر دوش بکش که ایران نیازمند است. تو تنها رئیسجمهور ایرانی که باید چوبهدار خود را بر دوش بکشی، چون دیری نخواهد گذشت که هر دو طرف به خون تو تشنه خواهند بود. از یک طرف توقعات آرمانی یک نسل ناصبور، و از سوی دیگر تعصبات ایدئولوژیک یک نظام حکمرانی ناتوان اما مغرور. اما تو بمان، که آیندهای پرابهام و گذرگاههایی سخت در پیش داریم و وجود یک رئیسجمهور متعادل در آن شرایط سخت، از نان شب برای ما واجبتر است.
می دانم که حکمتی داشته است که هنوز بعد از یک ماه که از انتخابات گذشته با مردم خودت صحبت نکرده ای! می دانم که حکمتی داشته است که برای انتخاب برخی وزرایت مقاومت نکردهای! من تاکنون شما را از نزدیک ندیدهام اما از این همین دور میفهمم که برای قربانی شدن آمدهای نه قربانی کردن؛ و اگر غیرازاین باشد، همه ما باختهایم! خبر دارم که کاندیداهای تراز اول وزارتخانههای تو را فقط به خاطر تحصنی یا امضای بیانیهای یا نوشتن نامهای در گذشتههای دور، رد صلاحیت کردهاند؛ اما صبور باش و بمان و چوبهدارت را بر دوش بکش و با گامهای آرام و کوتاه به پیش برو. ما چارهای جز این مسیر نداریم. نه این نسل سیاست را میشناسد و نه تاریخ میداند؛ و نه این حکومت، خلاقیت، استقلال اندیشگی و قدرت کوبنده این نسل را میفهمد؛ بنابراین هیچکدام زبان هم را نمیدانند و خطر همینجاست!
و تو بمان چون به تو نیازمندیم. ما به بازیگران سیاسی صبورِ پوست کلفت که فحش بشنوند ولی عصبانی نشوند و تحقیر شوند اما قهر نکنند شدیداً نیازمندیم. ما با کمبود مفرط صبر و کمبود مفرط آهستگی و کمبود مفرط آدمی روبروئیم که آمده باشد که آبرویش را بگذارد و برود نه اینکه آبرویش را با خود به خانه یا به حصر ببرد.
و در عجبم از حکومت که با امواج بحرانهایی که در همه حوزهها آفریده است و به تنهایی قادر به حل هیچ کدام نیست، به زبان پزشکیان را حمایت میکند اما در عمل کاری میکند که اعتماد مردم را به او نابود کند. آیا حکومت میداند که ملتی باید قیام و همراهی کند تا شاید دولت بتواند برخی بحرانهای خلق شده در چهل سال گذشته را مدیریت کند؟ بدون این قیام ملی برای حل بحرانها، افق دیگری در برابر ما نیست. حکومتی که اکنون در یک مورد بحرانی، بیست هزار مگاوات کمبود برق دارد، در حالی که تمامی فرصتهای ما را در یک ربع قرن گذشته برای تولید فقط یک هزار مگاوات برق اتمی در نیروگاه بوشهر، سوزانده است، معلوم است که با همان اندیشه، نمیتواند از این امواج بحران عبور کند. پس باید متوجه باشد که سرمایهاجتماعی پزشکیان باید بماند تا بتواند بحرانی را حل کند. تیشه به ریشه خویش زدن تا کی؟
آی حکومت! مسعود را هر روز می توان در میدان شهر به فلک بست! اما این کار را مکنید؛ نه به سود شماست، نه به سود ملت! چرا که مسعود، امروز هم نماد حکومت است هم نماد مردم؛ به این سرمایه بزرگ چوب حراج مزنید!