زندگینامه و خاطرات 1⃣3⃣ روایتی از دختر فرمانده شهید سردار سرلشگر یکی از دوستان بابا به اسم ابوجاسم در تعریف میکرد که بعد از بابا   به طور محرمانه و امنیتی با چند تا از بچه های ،سر مزار بابا اومد و ساعت ها سر مزار بابا نشست و خیلی گریه کرد و درد دل کرد. همه ی بچه ها میگفتن نمیدونیم از چی خواست تا اینکه تقریبا کمتر از یک ماه بعد به رسید و همه گفتن که    از گرفت.   🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie