🔸
#بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان
#شاخه_زیتون 🌿
یک
#دخترانه_امنیتی
🖊نویسنده:
#فاطمه_شکیبا
قسمت نهم
می نویسد:
-نگران نباش. خاک اینجا خوشبختانه یا متاسفانه مثه ایران نیست که نمک گیرت کنه. زود برمیگردی ستاره خودت!
-تو چرا برنمیگردی ایران؟
ویس می فرستد:
-من اینجا کار دارم، اگه نداشتم یه لحظه هم نمی موندم. کارم رو که انجام بدم برمیگردم ستاره خودم! تو هم از من می شنوی، اگه میخوای بیای برای موندن نیا. اینجا به گروه خون تو نمی خوره. یعنی ظاهرش قشنگه، پیشرفته س، ولی هرچی داشته باشه ایران نیست. تازه اینجا میخوای بیای چکار؟ درس بخونی که چی بشه؟ اگه درست به درد کشورت نخوره باید مدرکتو بذاری در کوزه آبشو بخوری.
ارمیا راست می گوید؛ آلمان به گروه خون من نمی خورد. نه فقط بخاطر مسائل اعتقادی. خیلی چیزها در ایران هست که در آلمان نیست. پیدا نمی شود اصلا. بحث تفاوت فرهنگ است؛ تفاوت مبانی فکری. من در هوای ایران قد کشیده ام و اکسیژن اینجا می سازد به ریه هایم. ویس بعدی اش می رسد:
-البته به نظرم بد نیست بیای. یکم اینجا باشی، ببینی چقدر فرقشه با ایران. تازه اونوقت می فهمی چقدر خوشبختی، چه چیزایی داری که اونا ندارن. یه درس عبرت زنده ست. حیف که کسی حالیش نیست یه عده این راهو قبلا تا تهش رفتن و به بن بست رسیدن.
یاد آیات قرآن می افتم. "در زمین سفر کنید و ببینید چگونه بود عاقبت تکذیب کنندگان؟" خیلی وقت ها حرف های ارمیا من را یاد قرآن می اندازد؛ با اینکه چندان اهل این حرف ها نیست. نه این که لاقید باشد، نماز و روزه اش بجاست اما خیلی هم مذهبی نیست به تبع جو آزاد خانواده اش. می نویسم:
-چرا یه وقتایی عین حرفات توی قرآن هست؟
-جون من؟ بابا دم خدا گرم! فکر کنم خیلی با خدا اتفاق نظر دارم!
-دیوانه ای ارمیا!
-مرسی مرسی. میدونم. از اثرات داشتن یه خواهر مثه سرکار علیه س.
بعد از چند لحظه مکث می نویسم:
-میخوام برم اعتکاف.
-برو که دیگه از این چیزا تو آلمان گیر نمیاری. برای منم دعا کن کارم رو انجام بدم و برگردم. دلم پوسید.
-من که نفهمیدم این کار مهم تو چیه آقای تاجر جوان.
-منم نفهمیدم بالاخره علم بهتره یا ثروت پژوهشگر جوان؟!
ناسزاها را ردیف میکنم: دیوانه روانی خل و چل خنگ!
-تشکر... تشکر... لطف دارین! من متعلق به شمام.
-من کار دارم. سیب زمینیامو باید بخورم برم سر زندگیم. مثل تو بیکار خارج نشین نیستم که.
-از طرف من سیب زمینیا رو بوس کن، بذار رو قلبت! تو که میدونی عشق من تو دنیا سیب زمینیه.
خنده ام می گیرد. می نویسم:
-خدا با سیب زمینی محشورت کنه!
-چی چی م کنه؟ مشهور؟
-خنگی دیگه... برو بذار به زندگیم برسم.
-باشه... یادتم باشه این اکانت منه که دفعه بعد پیام دادم لال بازی درنیاری. فعلا.
-فعلا یا علی...
همیشه بعد حرف زدن با ارمیا یک لبخند عمیق بر لبم می ماند که نشانه نشاطی عمیق است. نه فقط بخاطر شوخی هایش. ارمیا من را بلد است؛ تمام پیچ و خم های ذهن و قلبم را. می داند کی باید فلسفی حرف بزند، کی شوخی کند، کی آواز بخواند یا اصلا سکوت کند. ارمیا تمام کوچه پس کوچه های روحم را بارها قدم زده؛ از بچگی. برای همین الان می داند کدام کوچه نیاز به آب و جارو زدن دارد، چراغ کدام گذر سوخته و باید از نو نصب شود، کدام خیابان مسدود شده و باید گسترشش دهد...
⚠️
#ادامه_دارد ...
🖊
#فاطمه_شکیبا
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie