شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسمت
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🖊نویسنده: قسمت هفدهم چمدان ها را می گذارد صندوق عقب و سوار می شویم. زینب می گوید: -راستی بابا... چندروز دیگه سالگرد عمو محمدحسینه. پدرش سرش را تکان میدهد: -آره... راست میگی... سالگرد عملیات بیت المقدسه. و بعد از چندثانیه می گوید: -ببین... سی و سه سال گذشت! یادش بخیر... همین موقع ها بود با محمدحسین و یوسف... اونا رفتن و من... از ته دل آه می کشد. زینب می گوید: -یعنی میشه عمو پیدا بشه؟ عزیز هم از بلاتکلیفی دربیاد. پدرش انگار صدای زینب را نشنیده. با خودش حرف می زند: -یوسف مثه ما شر نبود. شب عملیاتم می نشست یه گوشه، سرش تو جزوه و کتاباش بود. محمدحسین اما از دیوار راست بالا می رفت، سربه سر بقیه میذاشت... محمدحسین بهش میگفت داداش ما درسمون خوب نیس، بذار ما بجنگیم شهید بشیم. تو بمون درس بخون آینده بهت نیازه. پلاکی که به آینه جلو آویزان شده است هم فکر کنم مال خود آقای شهریاری باشد. ناخودآگاه می پرسم: -چرا مقصر اون تصادف پیدا نشد؟ خودم هم نمیدانم چرا این سوال را پرسیدم. اصلا ربطی به عملیات بیت المقدس نداشت. ربطی به شهید محمدحسین شهریاری هم نداشت! شاید چون حرف از عمو یوسف من بود و این سوال خیلی وقت است گوشه ذهنم گاهی چشمک می زند. اما هربار می خواهم درباره اش از پدر بپرسم، می گوید مرده را نباید از گور بیرون کشید. و انقدر در زندگی خودم دغدغه هست که دلیل کشته شدن عمو و زن عمو – که خیلی ها اسمش را شهادت گذاشته اند – به چشم نیاید. آقای شهریاری گویا از سوالم شوکه شده است. از آینه نگاهی کوتاه به من می کند و آه می کشد. انگار می خواهد کلمات را در ذهنش حلاجی کند. -همه کسایی که تو اتوبوس بودن شهید شده بودن. شاهدی نبود. راننده هم در رفته بود. احتمال دادیم راننده هم با تروریست ها بوده باشه، اما توی دادگاه گفت ترسیده بوده و تبرئه شد. حرفی نزد. همه فهمیده بودن ماشین دستکاری شده اما نشد بفهمن کی اینکارو کرده؟ حدسایی هم زدن ولی برای هیچکدوم دلیل قطعی نبود. -یعنی معتقدین ترور شدن؟ لبش را می گزد. انگار دوست ندارد در این باره حرف بزند اما باید بزند. حالا که سوالش در ذهنم پررنگ شده و راه به اندازه کافی کش آمده و نمی تواند فرار کند، باید جواب بدهد. این سوال ها را از هرکسی بپرسم درست جواب نمی دهد؛ جز او. می گوید: -اعتقاد نداریم، مطمئنیم. -چه فرقی داره؟ -اعتقاد میتونه درست یا غلط باشه. چیزیه که آدما خودشونو ملزم کردن قبولش داشته باشن. اما اطمینان بیشتر از اعتقاده. حقیقتیه که به آدم اثبات میشه. حتی اگه انکارش کنه، بازم میدونه که هست. من مطمئنم یوسف رو ترور کردن. -و دلیلتون؟ -یوسف کم کسی نبود. به امثال اون خیلی نیاز داشتیم توی صنایع دفاع... اگه الان بود... آه می کشد و ادامه میدهد: -یوسف شما رو خیلی دوست داشت. و دیگر حرفی نمیزند. الان جواب نگرفته ام که هیچ، علامت سوالم بزرگتر شد. سوال را هل می دهم به انبار ته مغزم. باید الان پدر بیاید و نهیب بزند که از جانِ گذشته ای که تمام شده است چه میخواهی؟ الان وسط اینهمه دغدغه وقت فکر کردن به این یکی نیست. جو ماشین سنگین شده و دیگر کسی حرف نمی زند تا برسیم به مسجد. ⚠️ ... 🖊 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie