🔸
#بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان
#شاخه_زیتون 🌿
یک
#دخترانه_امنیتی
🖊نویسنده:
#فاطمه_شکیبا
قسمت هجدهم
کاش پدر من هم می آمد که دم در مسجد پیشانی ام را ببوسد و التماس دعا بگوید.
وارد مسجد می شویم. شبستان ها پر شده اند و ما گوشه ای از حیاط بساطمان را پهن می کنیم. زینب می ایستد به نماز اما من انگار چسبیده ام به زمین. فکرم انقدر درگیر است که متوجه نمی شوم کی نماز طولانی شب سیزدهم رجب تمام شد و زینب نشست مقابلم و ظرف ساندویچ های کوکوسیب زمینی شام را از کیفش بیرون کشید و به من تعارف کرد. با صدایش از جا می پرم:
-اریحا...! کجایی؟
-چی؟ تو نمازت تموم شد؟
-وا خب آره! بیا شام بخوریم بخوابیم. سحر باید بیدار شیم.
ساندویچ کوکو سیب زمینی مرا یاد ارمیا می اندازد و به یاد حرف ظهرش، لبخندی گوشه لبم می نشیند که از چشم زینب دور نمی ماند:
-به چی می خندی؟
-چی؟ به ارمیا... امروز باهم حرف زدیم.
-خب کجاش خنده دار بود؟
ماجرای عشق دیرینه ارمیا به سیب زمینی را که تعریف می کنم هردو می خندیم.
شام را خورده ایم و آماده شده ایم برای خواب. در مسجد را هنوز نبسته اند و خادمان به درد چه کنم گرفتار شده اند برای جا دادن کسانی که جدید می رسند. دختری با کوله پشتی اش حیران و آواره ایستاده وسط جمعیت. زینب می گوید:
-یکم جمع و جور کن اون بنده خدا بیاد همین جا.
به زحمت کمی جا برایش باز می کنیم و می گوییم بیاید کنارمان بنشیند. چهره گرفته دختر باز می شود و می نشیند. از همانجا باب آشنایی باز می شود و می فهمیم که اسمش مرضیه است و سه سال از ما بزرگتر؛ و روانشناسی می خواند. وقتی می گویم اسمم اریحاست، ل**ب هایش را روی هم فشار می دهد و می گوید:
-چقدر این کلمه برام آشناس! اسمت به چه زبونیه؟
اسم من برای خیلی ها خاص و سوال برانگیز است و عادت کرده ام به دادن جواب این سوال. می گویم:
-عبریه.
با ذوقی بچگانه از جا می پرد:
-یادم اومد... اریحا اسم یکی از شهرای فلسطینه!
-آره درسته...
-خب حالا چرا اریحا؟
-دقیق نمیدونم... مامانم این اسم رو دوست داشت. آخه اریحا اسم یه نوع گل هم هست.
-چه جالب... ندیده بودم کسی این اسم روش باشه... اسم قشنگ و لطیفیه.
زینب که حالا دراز کشیده، مشغول مطالعه یک مجله نظامی ست. به اخلاق و قیافه اش نمی خورد اما مطالعه درباره این مسائل را دوست دارد و یک چیزهایی هم سرش می شود. شاید بخاطر شغل پدرش باشد. من هم البته مجلات نظامی دنیا را مرور می کنم اما من برعکس زینب که بیشتر اهل مطالعه درباره سلاح های سنگین و نیمه سنگین است، سلاح های سبک و انفرادی را دوست دارم. به زینب می گویم:
-انقدر توی اون موشکا نگرد... به دردت که نمی خوره!
زینب مجله را ورق می زند و می گوید:
-نه که شما دائم با سلاح کمری سر و کار داری و خیلی به دردت میخوره؟!
و تصویری را نشانم می دهد:
-راستی یه چیزی ام برای تو داشتم. ببین اینو... یه مقاله س درباره سلاحای کمری تولید ایران. گفتم شاید خوشت بیاد.
مجله را از دستش می گیرم. بالای صفحه تصویر یک زیگ زائور(سلاح کمری تولید آلمان غربی که تا سالها به عنوان یکی از اصلیترین سلاحهای کمری بلوک غرب شناخته میشد.) خودنمایی می کند. ناخودآگاه می گویم:
-ای جان! زینب اینو می شناسی؟ این ساخت آلمانه... خیلی باحاله...
شانه بالا می اندازد:
-چون تولید فک و فامیلتونه خوشت میاد؟!
منظورش آلمانی بودن اسلحه است.
-نه چه ربطی داره آخه؟ تازه مشابه داخلیشم هست. زُعّاف... یعنی بسیار کشنده!
-دیگه به درد نمیخوره!
⚠️
#ادامه_دارد ...
🖊
#فاطمه_شکیبا
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie