📜
#بخوانید ||
امام حسین، شفیع جهادگران
🔖
#روایت_اول
گرمای سوزان تابستان، صورتم را میسوزاند و قطرات عرق، پیشانیام را خیس کرده بود. نفس عمیقی کشیدم و به خانههای کپریِ روبهرویم خیره شدم. اولین بار بود که به اردو جهادی میآمدم و دیدن محرومیتِ مردمی که در این شرایط سخت زندگی میکردند، دلم را به درد آورده بود.
هنوز چند ساعتی از رسیدنمان به روستا نگذشته بود، اما من در ذهنم غرقِ سوال بودم. "من که کاری از دستم برنمیآید، چرا اینجا آمدهام؟" این سوالی بود که مدام در سرم دور میزد و مثل خوره به جانم افتاده بود.
باید در ابتدا با مردم روستا ارتباط میگرفتیم.
توسل کردم به امام حسین و دل را به دریا زدم، به سمت اولین کپر رهسپار شدم. پیرزنی با چهرهای آفتاب سوخته و لبخندی گرم، به استقبالم آمد و به داخل دعوتم کرد.
کپر تاریک بود و تنها روزنه نور، دریچه کوچکی بود که به سختی نور خورشید را به داخل راه میداد.
پیرزن با مهربانی صحبت میکرد. در لحظهی خداحافظی، به پرچمِ کوچکی که روی دیوار نصب شده بود اشاره کرد. روی پرچم نوشته بود:
"یاحسین"
اشک در چشمان پیرزن حلقه زد و گفت:
"این آقا شفیع شما باشد که ما را فراموش نکردید، جوانان جهادگر"
#محرم
#امام_حسین
#اردو_جهادی
✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧◍◍✧
🚩
پاتوق دانشجویان جهادگر استان یزد
🆔
@jahadgaran_yazd