🏴🏴🏴🏴🏴🏴 فلق درسینه‌اش آتش فشان صبح گاهی داشت که خون آلوده پیغام ازکبوتر‌های چاهی داشت طراوت درهوا ازریشه زنجیرمی‌روید زمین درخود سپیداری دراعماق سیاهی داشت مگرخورشید راهم می‌توان خاموش کرد آخر کسی ازتیره شب درسرش افکارواهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود ازخاک خاکی‌تر که در آن نخ‌نما آغوش،اسرارالهی داشت کدامین گل به جرم عطرافشاندن گرفتاراست؟ مگر اونیت دیگربه غیر ازخیرخواهی داشت هماره آه اوخرج دعابرمردمان می‌شد اگردرسینه‌اش یارای آهی گاه گاهی داشت به تسبیحش قسم زنجیره عالم به دستش بود چنین مردی کجا درسرخیال پادشاهی داشت چه بنویسم ازآن گودال ازآن قعرالسجون اززخم از آن زندان که حکم روضه‌های قتلگاهی داشت تمام کشور من کاظمین کوچک مردی‌ست که درهر گوشه‌ای از خاک ایران بارگاهی داشت تومثل جان درون خاک من هرگوشه پنهانی تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی کنون دریای طوفانی‌ست ایران ناخدایی کن نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن @jahadi_hosna