هدایت شده از بنت الهدی
﷽ قسمت ۲ ماجرای طلبگی همسایه مذکور طبقه بالایی سن و سالی داشتند و من برای کمک به ایشون گاهی سعی میکردم تا پاگرد های بالایی رو جارو بزنم همینجوری که هر سری یه پاگرد بالاتر میرفتم دیدم پاگرد منتهی به اتاقک مشرف به پشت بام یک کتابخانه بزرگ هست با کلی کتاب اون روزها زمانی بود که رشته میکروبیولوژی که دوست داشتم رو قبول نشده بودم و داشتم تصمیم میگرفتم که چه کنم چه نکم....و دوباره تلاش رو از کجا شروع کنم اوایل فقط از پشت شیشه کتاب ها را با تعجب نگاه میکردم و حتی اسم بعضی برایم سخت بود خواندنش با اجازه بعضی را تورق میکردم و باز بی میل می‌گذاشتم سر جایش که خب اینها دیگر چیست... فهمیدیم خانم همسایه ما شاگردانی دارد و کلاس هایی یک روز از من دعوت کرد که بروم اگر دوست دارم سری به کلاسشان بزنم و مهمان شوم... رفتم نشستم تعجب کردم و اسم کتاب چهل حدیث امام خمینی را آنجا شنیدم دیدم همه یک نسخه ای از آن دارند و خانم همسایه هم تدریس می‌کند چند جلسه فقط میرفتم ونگاه میکردم اما بعد به شدت شروع به بحث و مشارکت و طرح سوال میکردم....‌ گذشت تا سایر کلاس های هفته و آغاز ماجرا هایی برای زیر و رو شدن ادامه دارد ان شاءالله....