📚کتاب 🖌 نویسنده درباره کتاب: ماجرای این کتاب درباره پسری جوان با نام دمیتری نخلیودوف است. پسری آرام، مهربان. او مدتی مهمان خانه بزرگ و اشرافی عمه‌هایش می‌شود و در همین دوران به دختر خدمتکاری با نام کاتیوشا دل می‌بندد. آن دو گاهی به دور از چشم عمه‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند و اوقات خوشی را داشتند. اما بالاخره وقت رفتن دمیتری فرا رسیده بود. او در حالی که به کاتیوشا قول دیدار دوباره‌شان را داد، با او خداحافظی کرد. سه سال گذشت و حالا نخلیودوف افسر شده است. او پس از این دوران دیگر هیچ شباهتی به پسری که بوده ندارد و حالا بسیار مغرور شده است. او به اصرار عمه‌ها دوباره سری به آن‌ها می‌زند و تصمیم می‌گیرد که یک شب در کنارشان بماند. اما به محض دیدن کاتیوشا می‌پذیرد که بیشتر در آنجا اقامت کند. او به یاد خاطرات دونفره‌شان می‌افتد و تصور می‌کند عاشق دخترک شده است. دمیتری با دادن دلگرمی‌هایی واهی به دختر، از او جدا شده و می‌رود. نخلیودوف اما سال‌ها بعد که به عنوان یکی از اعضای هیئت منصفه به دادگاهی رفته است، کاتیوشا را در جایگاه متهمان می‌بیند که به جرم قتل دستگیر شده است. او پس از شنیدن داستان زندگی کاتیوشا که حالا ماسلاوا صدایش می‌زنند به ناگهان راجع به تصوراتی که نسبت به خودش داشته، به تردید می‌افتد. او که تا آن زمان با غرور خود را انسانی شرافتمند می‌دانست، به ناگاه خود را بابت بلاهایی که بر سر کاتیوشا آمده است مقصر می‌داند و درد وجدان رهایش نمی‌کند. 📖 در کتابخانه‌ی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59