مگر تو مرا نشناختی! عباس میوه‌هایی را که معمولا در دسترس همه نبود، نمی‌خورد. می‌گفتم: قوت دارد بخور. می گفت: قوت را می‌خواهم چه کار؟ من ورزش‌کارم. چه‌طور موزی را بخورم که گیر مردم نمی‌آید؟! بعد صدایش را تغییر می‌داد و آمیخته با شوخی می‌گفت:  مگر تو مرا نشناختی زن! میوه را که بر می‌داشت بخورد، کلی در دستش می‌چرخاند و بر‌اندازش می‌کرد و می‌گفت: سبحان‌الله... تا کلی نگاهش نمی‌کرد، نمی‌خورد. برشی از کتاب "آسمان" شهید 🏴 🖤(ع) ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @jame_shia ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄