سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
مرا از دیدگان یک کاروان اشک
به شوق پای بوس رهبر آید
جدا زین کاروان اشک و حسرت
درای کاروانی دیگر آید
گمانم کاروان اهل بیت است
که سوی کعبه ی دل با سر آید
گلاب از دیده افشان همچو جابر
که عطر عترت پیغمبر آید
به رسم دیده بوسی با عزیزان
به حسرت از مدینه مادر آید
پس از یک اربعین هجران و دوری
به دیدار برادر، خواهر آید
همان خواهر، که کس نشناسد او را
به باغ لاله های پرپر آید
همان خواهر، که با سحر بیانش
به هر جا آفریده محشر، آید
همان خواهر، که غوغا کرده در شام
همان آئینه ی پیغمبر آید
همان ویرانگر بنیان تزویر
همان رسواگر زور وزر آید
همان خواهر، ولی گیسو پریشان
سیه جامه، بنفشه پیکر آید
نوای وای وای از قلب زهرا
صدای های های حیدر آید
ازین دیدار طاقتسوز، ما را
همه خون دل از چشم تر آید
میان جبهه با یاد شهیدان
نوائی خوش ز یک همسنگر آید
سرودش، حسب حال آن کبوتر
که خونین بال و بشکسته پر آید
سرودش را بیا با هم بخوانیم
به امیدی که شام غم سرآید:
(شمیم جانفزای کوی بابم)
(مرا اندر مشام جان برآید)[1].
(گمانم کربلا شد عمه! نزدیک)
(که بوی مشک ناب و عنبر آید)
(به گوشم عمه! از گهواره ی گور)
(درین صحرا، صدای اصغر آید)
(مهار ناقه را یک دم نگه دار!)
(به استقبال لیلا، اکبر آید!)