روز عید فطر بود و طبق رسوم ما، همهٔ اقوام و فامیل در خانهٔ پدر مهمان بودند و من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم. ولی مصطفی گفت: شما بروید، من نمیتوانم بیایم. من تنها به مهمانی رفتم. شب هنگام که مطابق عادت خودمان، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان میگذاشتم، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟
مصطفی پاسخ داد: «امروز روز عید بود و بیشتر بچههای مدرسه نیز برای دیدن اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون میروند. ولی حدود ۳۰ نفر از بچههای یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی میمانند.
وقتی بچههایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند بر میگردند، برای بچههای باقی مانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازیها و سرگرمیهای خود تعریف میکنند.
برای اینکه این بچههای یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند، من امروز در مدرسه ماندم و برای آنها غذا درست کردم و با هم بازی کردیم و من با سرگرمیهایی آنها را شادمان کردم؛ تا هنگام برگشت آن بچهها از بیرون، اینها هم بتوانند از بازی و سرگرمی و تفریحشان در روز عید تعریف کنند.»
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#در_محضر_شهیدان
🆔
@janbaz_net