💐🍃🌸🍃🌺 داستان دانشجوی مشروب خور و ملاقات با آیت الله بهجت ره دانشجویی بود به اسم حمید دنبال خوشگذرانی های خودش بود، خیلی مقید به عبادات نبود، اهل خیلی کارهای خلاف هم بود، در یخچال خونه اش مشروب هم پیدا می شد. از طرف دانشگاه به اردو (قم) رفتند، قرار شد با مرحوم آیة الله بهجت ره هم دیدار داشته باشند. از این قسمت داستان به بعد خود حمید داستان زندگی اش را تعریف می کند. وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک وارد می شدند و به ایشان سلام می کردند. من چند بار خواستم سلام کنم، منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی کنند، اما اصلا صورتشان را به سمت من برنگرداندند در حالی که بقیه دوستان را خیلی تحویل می گرفتند. یه لحظه در دلم گفتم: حمید می گویند این آقا از دل آدم هم می تواند خبر داشته باشد(چشم برزخی داره)، تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیرد! تو که خودت می دانی چقدر خراب کرده ای! خلاصه خیلی در آن لحظه در فکر فرو رفتم، تصمیم جدی گرفتم که اعمال بدم را اصلاح کنم. وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب را شکستم، و اعمال بدم را جبران کردم. مدتی گذشت، یک ماه بود که در تصمیمی که گرفته بودم محکم ایستاده بودم، از بچه ها شنیدم که عده ای از بچه های دانشگاه دوباره قصد رفتن به قم را دارند. این دفعه که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من سرم را پایین انداخته بودم، دفعه قبل ایشان صورتش را به سمتم نگرفته بود، در حال خودم بودم که دیدم بچه ها می گویند: حمید، حمید حاج آقا باشماست. نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره می کنند که بیا جلوتر، رفتم خوشحال جلوتر رفتم، آهسته در گوشم گفتند: « یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…»