من خراباتیم، از من سُخن یار مخواه
گُنگم، از گُنگ پریشان شده، گُفتار مخواه
من که با کوری و مهجوری خود سرگرمم
از چنین کور، تو بینایی و دیدار مخواه
چشم بیمار تو، بیمار نموده است مرا
غیر هذیان، سُخنی از من بیمار مخواه
با قلندر منشین! گر که نشستی هرگز
حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخواه
مستم از باده ی عشق تو و از مستِ چنین
پندِ مردان جهاندیده و هُشیار مخواه
دیوان اشعار امام خمینی(ره)