🌱روایت شهید سلیمانی
از عارف شهید حسین یوسفالهی
بعد از نماز میخواستم حسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم.
او در حالی که اورکتش را روی شانههایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز میآید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده است.
در حالی که به او لبخند میزدم نگاه معنیداری به او انداختم. سریع از نگاهم همهچیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهی او به سر و وضعم برسم.
شهید
#محمد_حسین_یوسفالهی
➖➖➖➖➖➖➖
📲 مهمترین تحلیلهای روز 👇
🆔
@jannatolhosain