⭕️ روایت یک «شاهد عینی» درباره ماجراهای شهرزاد میرقلیخان و محمد سرافراز / بخش دوم
🔻فراموش کردم عرض کنم که همان میانه دهه هشتاد و همزمان با مراحل فنی و تأسیس پرستیوی، فعالیتی مفصل برای جذب افراد متخصص و زباندان صورت میگرفت. همانطور که شاغلین BBC فارسی باید وفادار به ملکه بریتانیا و دشمن ایران باشند، طبیعتاً کارکنان محتوایی پرستیوی نیز میبایست مؤمن به ارکان انقلاب اسلامی و در دشمنی با نظام سلطه زبانزد باشند،
🔴 لذا به آقای سرافراز پیشنهاد دادم از فردی آمریکاشناس، اندیشمند، انقلابی و مرتبط با جمعهای مؤمن زباندان مانند نادر طالبزاده برای جذب نیرو استفاده کند تا پیریزی سرمایه انسانی پرستیوی هرچه امینتر و مؤمنانهتر شکل بگیرد اما اینچنین نشد، البته بعدها نیروهای بسیار مناسب بهصور مختلف به پرستیوی ملحق شدند.
💢 آن خانم عجیب از مدیریت روابط عمومی پرستیوی شروع کرد و با ذکاوت ذاتی و البته بدون تخصص، مدیر IT و بعدها بازرس ویژه آقای سرافراز در دوره ریاست بر سازمان صداوسیما شد، همه این حرفوحدیثها مربوط به درون برونمرزی بود و خارج و داخل سازمان، سرافراز را به هوش و تخصص رسانهای، جدیّت، سادهزیستی و کلی فضائل اخلاقی دیگر میشناختند.
🔹و اما کت ریاست در طبقه چهارم ساختمان شیشهای!
🔴 انتخاب سرافراز بهعنوان ریاست رسانه ملی برای همه دلسوزان نظام خوشآیند و امیدآفرین بود اما ضعفهای ظاهراً کوچک شخصیتی که جز نزدیکان کسی حسش نمیکرد، آرام آرام بزرگ شد، دیگر لجاجتش آزاردهنده شده بود. خانمی که رفتار، لحن و پوششش در شمال بلوار فرهنگ چندان به چشم نمیآمد حالا در کسوت بازرس ویژه نگرانی همه را برمیانگیخت. او نهتنها به سرّیترین اطلاعات سازمان دسترسی داشت، از اعتماد بیحد سرافراز بهره میگرفت و افرادی خاص را به رئیس سازمان وصل میکرد، خلاصه ظرف حدود یک سال و نیم شنوایی و ارتباطش با دلسوزان و امناء درون و برون سازمانی قطع شد یا به حداقل رسید.
⭕️ یکی از دوستان که 22 اردیبهشت 1395 هنگام اعلام خبر انتصاب دکتر علیعسگری از خبر 14 در اتاقش بود نقل میکرد، سرافراز گفت "این خانم مشکلی نداشت"! انگار سِحر شده بود! و گویا سحر سودابه کم از سحر اسفندیار نداشت! خدا را شاهد میگیرم که بدون استثناء تمام کسانی که از نزدیک سرافراز را میشناسند، ذرهای احتمال ارتباط غیراخلاقی را برای وی متصور نمیدانند، عاقبتِ کسی که با دوست دشمنی و با دشمن رفاقت کند، جز گمراهی و خواری نیست.
🔹و بالاخره آواز زامبی!
♨️ او که فرامینش آفاق را درمینوردید، تنها شده بود و سهمگینی بیاهمیت بودن برایش بس سنگین، اما کماکان مسحور چون زامبی! مراودات و مکالماتش با ساحره برقرار بود و هر از گاهی یاوهای بهمانند پهلوانپنبه سرمیداد؛ «جیغ میزنم پس هستم!»
💢 آنقدر بیراهگوییاش غلظت یافت که اسباب پوزخند شد مثلاً اوایل رمضان 1400 نوید حمله نظامی و جنگ را تا انتهای ماه مبارک داد! و عجیب اینکه هر گزافی میگوید تا دیده شود افاقه نمیکند!
✅ خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
سعید اشناب، شاهد عینی
پاییز 1401
🇮🇷جنات🇮🇷
@jannatolhosain