#روایت_خادمی
من یک جاماندهٔ پر سابقه بودم. یعنی کلا وقتی سهم ها را مشخص می کردند برای من حکم جاماندگی زده بودند انگار! یکی از زیبایی های زیارت اربعین، تلاش و خدمت عراقی ها در راه اهل بیت علیهم السلام است که ما جامانده ها از قاب تلویزیون تماشا می کنیم. آن سال، دیگر از تماشا خسته شدم. تصمیم گرفتم حالا که نمی توانم به آن فضا دست پیدا کنم، تا جایی که در توانم هست آن را خودم در همینجا ایجاد کنم. حتی شده با یک اقدام کوچک.
با دوستانم نشستیم و گفتیم بیاییم بسته های نخود و کشمش درست کنیم.
رفتیم چند کیلو نخود و کشمش خریدیم. اما فردایش که در حال بسته بندی بودیم دیگر فقط نخود کشمش نبود، خودمان هم نفهمیده بودیم چطور این تنوع در بسته های آجیل ما ایجاد شده. یک نفر خرما، یکی گردو، آن دیگری بادام آورده بود. بنده خدایی چند کارتن رنگینک و چوب شور برای کودکان آورده بود. یکی زنگ زد که ۲۰۰ ساندویچ اولویه درست کرده ام هر جا آجیل هایتان را می دهید اینها را ببرید... . احساس می کردیم عشق اهل بیت علیهم السلام دارد از زمین و زمان می جوشد، از قلب آدم ها عبور می کند و از جاهایی که اصلا انتظارش را نداشتیم اقلام پذیرایی می رساند.
آن شب وقتی نذری ها را به موکبی در میدان فردوسی مشهد بردیم، خادمان آنجا فکر می کردند ما از هیئت خاصی هستیم که انقدر نذری آورده ایم. خبر نداشتند کار ما فقط از چند کیلو نخود و کشمش شروع شد!
نویسنده:آلا براتی6⃣
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠
@jaryaniha
🌱 در جریان باشید.