. «گاهی وقت‌ها در حرم، به آدم‌ها دقت می‌کنم. این‌جا، همه‌جور آدم می‌بینم. آدم‌هایی که از سر تا سرِ ایران و حتی جهان، آمده‌اند تا به حضرت سلطان عرض ارادت برسانند و ابراز محبت کنند و شرح ماوقع زندگی بگویند. از مردهای اتوکشیده‌ی کت و شلواری، لات‌های بامرامِ محله‌های پایین‌شهر، دکترها و مهندس‌ها، اهالیِ سرزمینِ اباعبدالله، گرفته تا اکیپِ دخترانِ دانشجو، پیرزنِ بی‌سوادِ روستایی که به زحمت پولِ زیارت را جور کرده، طلبه‌ی بی‌کسِ نیجریه‌ای یا افغانستانی، پیرمردِ عراقیِ بزرگِ عشیره که تنها در صحن قدم می‌زند و نجوای دل با امام خود می‌گوید، کشاورزی از روستاهای دور که به آرزوی خود رسیده، دختر نوجوانِ دوربین به دست با انگشتر عقیق و طلق روسری و کیف چریکی، گروه پسربچه‌های پر شر و شور که با مربی‌شان گوشه‌ی صحن نشسته‌اند و می‌گویند و می‌خندند و به سر و کله‌ی هم می‌زنند، کودکی که چرخِ رنگی‌اش را این‌طرف و آن‌طرف می‌برد و سرخوشانه هم‌بازی کبوترها و گل‌های فرش‌های حرم است. هرکدام از این آدم‌ها، دنیای خود را دارند، دغدغه‌های خود را دارند و امام رضای مهربانِ خود را... هرکدام از این آدم‌ها، امام رضای مهربانِ خود را مقابلشان می‌بینند، با او دردِ دل می‌کنند، شرحِ ماوقع و ماسبق می‌گویند، مناجات می‌کنند، شُکر می‌کنند یا گلایه، اشک می‌ریزند یا لبخندی به عمق فرحِ پس از زیارت بر لب‌هایشان نشسته. و من فکر می‌کنم، چقدر عزیزی آقای امام رضا. چقدر رئوفی، دوست‌داشتنی و لطیف و ملیح و پشت و پناه و آرامشِ روح و روانی آقای امام رضا. هرچقدر که از عمقِ جانم، واژه بیرون بکشم برای توصیف زیبایی‌ات، احساس می‌کنم که همگی اندک‌اند و ناکافی برای بیانِ آن‌چه در این‌لحظات درک کرده‌ام. کلمات خیلی حقیرند برای شرحِ تو آقای بی‌نهایت مهربانِ من. خیلی عزیزی آقای امام رضا...» / مشهد / یازده / / نامه سوم ✍سیده فاطمه میرزایی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.