🌸🍃🌸🍃 روزی طالب علمی، جهت کسب عرفان عملی، نزد عارفی رفت. استاد یک سکه طلا و یک شیشه و یک شمع را در برابرش نهاد و گفت: تدبر در زندگی این سه چیز ، رمز عارف شدن توست. سکه را می بینی؟ این سکه می گوید: زمانی من در میان سنگ ها و گل و لای رودخانه ها بودم که همیشه زیر پا بودم و حیوانات بر روی من نجاست می ریختند و هر روز آب مرا به یک ناکجاآباد می برد، من تصمیم گرفتم در مقابل حرارت کوره طلاساز دوام بیاورم و حال می بینی سکه ای شده ام که همه برای رسیدن به من تلاش می کنند و شاهان نبرد می جنگند و مرا در صندوق خاصی نگه می دارند. پس ای شاگرد تو هم باید برای رسیدن به کمالات و زر شدن باید، نفس خود را حرارات دهی و شهوات را بکشی. این شیشه می گوید مانند من زلال و صادق باش، اگر داخل من سرکه تند بریزند هرگز بیرون آن را عسل شهد نشان نمی دهم. پس برای خدا شناسی هرگز خود را مقدس نشان نده و ندان. یک رنگ باش. این شمع می گوید: من موم از نجاسات و آلودگی هایی هستم که زنبور جمع کرده و به درد چیزی جز سوزاندن نمی خورم. مزد من سوختن است. از فتیله موم پرسیدم، تو گناهت چیست؟ گفت گناه من هم همنشینی با ناپاکان و آلودگان است و چاره من هم سوختن با آنهاست. پس ای شاگرد، در دنیا دنبال نجاسات و غیر نیازهای خود نباش و از همنشینی با نااهلان دوری کن که این زندگی شمع است. ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan