🌸🍃🌸🍃
#حکایت_پندآموز
خواندن این مطلب برای کسانی که ترس شدیدی از مرگ دارند، توصیه نمیشود.
طبق قرآن آیه 93 انعام و 50 انفال، انسانهای ظالم در غمرات و سختیها٬ جان میدهند و فرشتگان بر صورت و پشت آنها سیلی میزنند.
پیرزنی بود که از نزدیک میشناختم، هرچند اهل نماز و روزه بود ولی دوبهمزن بود. هر شب پسرش را بر علیه عروسش تحریک میکرد و به دستانِ بزن پسرش میسپرد. حتی در شبهای زمستانی، پسرش، عروس را برای تنبیهکردن در هوای سرد به حیاط خانه میفرستاد و عروسِ غریب که از شهر دیگری آمده بود، چنان باحیا بود که زبان به شکایت نزد کسی از همسایگان نمیگشود.
تمامی اهلِ کوچه از دستِ پیرزن در آرامش نبودند، و حتی به زنی پاکدامن هم تهمت بیعفتی زدهبود.
شبی که این پیرزن جان میداد، حقیر آنجا بودم، اللهاکبر کبیرا کبیرا حقا حقا، میگفت:
پیراهن مرا در بیاورید از آتش میسوزم.
چشمانش را به طرز وحشتناکی به پنجره دوخته بود.
خوابش نمیبرد، چون عزراییل را دیده بود و توبهاش مقبول نمیافتاد، چرا که چارهای جز توبه نداشت. جایگاه برزخ و جهنم برزخی را نشانش داده بودند.
خواب نداشت و گاهی چشمانش را که میبست، بعد از چند دقیقه از خواب ظاهری، به طرز وحشتناکی میپرید و چشمانش از حدقه بیرون میزد.
به دخترش میگفت: دست مرا محکم بگیر، نگذار مرا ببرند من نمیروم.
دخترش میگفت: مادرم نترس کسی نیست، با انگشت به پرده اشاره میکرد و میگفت: پشت پرده ایستادهاند، آنجا هستند مگر نمیبینی دو نفر هستند، خیلی قدرتمندند از آنها باید خواهش کنی، با زور و تهدید ازشون نخواه که منو نبرن.
از صدای درب وحشت میکرد و هر غریبهای میدید، گمان میکرد راننده آمبولانس است.
درب خانه را زدند عروسش آمد. وقتی عروسِ خود را دید، خدا را گواه میگیرم، زبانش را نگذاشتند برای حلالیت باز کند من شاهد بودم که از پشتِ پرده کسی را میدید و وحشتناک میترسید و بدون اجازه او میترسید کاری کند. چون زمانِ توبه گذشته بود. تنها کاری که میتوانست برای نشاندادن پشیمانی و حلالیت انجام دهد، این بود که برخاست و نشست و محکم با دو دست بر سرش میکوبید و گریه میکرد، زبانش بسته بود و گویی فقط به چشمهایش اجازه داده بودند سخن بگوید. التماس در چشمانش موج میزد. به پای عروس خود افتاد و همان لحظه جان داد.
برای دفنِ این زن، قبرستان رفتیم. تا آخوند شروع به خواندن نماز کرد، صدای عرعر الاغی همه جا را فرا گرفت.
(میدانیم الاغ وقتی شیطان را میبیند عرعر میکند و خدا آن را بدترین صدا نامیده است و خروس زمانیکه فرشته را میبیند بانگ میزند.)
مردم به زور خنده خود را نگه داشته بودند. نماز تمام شد، صدای الاغ خوابید. بعد از چند دقیقه که جنازه به پای قبر رسید، باز صدای عرعر الاغ بلند شد و حقیر یقین کردم که این صدا با مرگ این پیرزن بیارتباط نیست.
♡ʝσiŋ🌱↷
『
@javad_gholiyan 』