😔مردی که بجای خویش، اسبش را به امام بخشید! در مسیر رسیدن به کربلا در یکی از منازل کاروان ایستاد. امام پرسید:خیمه‌گاه کیست؟ گفتند: عبدالله بن حر جعفی! پیک امام را که جواب نداد، امام شخصاً به سراغ او رفت. بعد از کلی صحبت و دلیل باز نیامد. می‌گفت: حاضرم اسبم را به شما بدهم... و حضرت فرمود: نیازی نیست... ما خودت را می‌خواستیم. امام خودش را می‌خواست. عرض کرد: اسب و شمشیر را به شما می‌بخشم و شما مرا از این کار معاف کن. فرمود: اگر خودت را به ما نمی‌سپاری، ما احتیاجی به مالت نداریم. و این آیه را تلاوت فرمودند: ما گمراه‌کنندگان را یاور خود نمی‌گیریم. خیلی اصرار کرد که نیاید! گفته بود: تو را به خدا سوگند همراهی مرا با خود مخواه. من هرچه بتوانم تو را کمک می‌کنم. اینک این اسب لگام‌دار من، به خدا بر آن از پی کسی نتاختم، مگر آنکه آثار مرگ را بر او چشاندم و از پی‌ام نتاختند که مرا بر آن دریابند و نیز این شمشیر تقدیم شما که به هرچه زدم برید! امام هم فرمود: پسر حر! ما برای اسب و شمشیر تو نیامده‌ایم. آمده‌ایم یاری‌ات را بخواهیم. اکنون که از جان خود دریغ می‌ورزی، هیچ نیازی به اموال تو نداریم. حاضر نشد خودش را برای امام خرج کند، حرف از اسب تیز و شمشیر برنده‌اش می‌زد. بعد عاشورا، سر همین انتخاب اشتباه تاسف می‌خورد و اشک می‌ریخت، عجب درسی به ما داد عبیدالله‌بن‌حر جعفی. اولویت خودت را امام بگذار، نه اولویت اسبت را! مگر اینکه مثل حضرت نافع، اسب و شمشیر هم در راه او باشد، به شرط حضور خودت. مشکل امثال ابن حر این بود که برای فرار هم راه حل داشت، فرار از تکلیف! کربلا راه فرار درست نمی‌کند. کربلا حرکت به جلوست.... 📕توجیه المسائل کربلا، ص۹۱ 📓 جواهرالکلام ۰۹۱۲۱۳۵۵۷۴۱ @javaherkalam110135 🤲 الهی بدم المظلوم، عجّل فرج المظلوم