و اما بعد⬇️⬇️
در بحث انسان موعود گفتیم تمام کسریهایی که باعث سیر قهقرایی در زندگی است، منبعث از دو حقیقت هستند:
۱. نفس؛ که احتیاج به تهذیب دارد. یعنی پیراستن نفس از رذائل و آراستن به فضائل،
۲. هوای نفس؛
چون نفس ما مرکز یکسری از خواستهها با سه ویژگیست:
نامحدود دارد؛ لذتطلب است؛ و از درد و رنج هم گریزان؛
وقتی خواهشهای نفس با این سه ویژگی پیوند میخورد باعث ظهور یک پدیدۀ شوم به نام هوای نفس میشود. مبارزه با این دو پدیده جهاد با نفس است.
گفتیم که اگر انسان بخواهد به جهاد با نفس مبادرت بورزد یک راه بیشتر ندارد و آن اینکه از نظر معرفتی نگاه خود را در سطح جهانبینی اصلاح کند؛ و اصلاح این نگاه، در دستاورد کمال است و اینکه انسان چه چیزی را کمال بداند؟
عرض کردیم که کمالطلبی یکی از تمایلات فطری انسان است. پس تمام مذاهب و مکاتب اعم از حق و باطل در اینکه انسان کمالطلب است توافق دارند؛ اما در اینکه این کمال چیست اختلاف دارند.
ما به پنج مورد از آنچه که توسط انسانها کمال دانسته میشود اشاره کردیم؛ و در این جلسه به دو مورد باقیمانده اشاره خواهیم کرد:
مورد ششم: کمال بشر در به دست آوردن حکمت و معرفت است.
این حرف، کلام ارسطو به عنوان یک شخصیت مهم فرهنگی و فرهیختۀ اروپاست. مراد ایشان از علم و حکمت علم به حقایق هستیست. حقایقی که رسول خدا (صلوات الله علیه)در دعای خود میفرمایند: خدایا اشیاء (حقایق) خود را آن چنان که هستند به من نشان بده. یا در جایی دیگر میفرمایند: پروردگارا! بر علم من بیفزا. (طه:۱۱۴)
حال آقایان فلاسفه معتقدند که انسانی کامل است که حقایق بیشتری نسبت به حقیقت هستی بداند. فلذا از دیدگاه فلاسفه انسان کامل یک فرد فیلسوف است.
البته مقصود فلاسفه از دانستن حقایق جهانشناسی نیست؛ بلکه هستیشناسیست؛ که در تقسیمات علوم به آن الهیات گفته میشود. علمی که اگر کسی به انتهای آن برسد به خدا رسیده است.
این عقیده در مقایسه با پنج مورد قبلی حرف خوبیست؛ اما کامل نیست. چون حکمت آن چیزیست که باید در انسان منجر به عمل بشود. گاهی انسان یک دانش بالایی را دارد؛ اما عمل او منبعث از آن دانش بالا نیست.
به دو مثال اشاره میکنم:
۱. حضرت موسی(صل الله) برای متقاعد کردن بنیاسرائیل دارای ۹ معجزۀ ثابت بوده است. شما این را بدانید که معجزه چیزی نیست که به تنهایی بتواند انسان را به خدا برساند. بلکه باید یک چیزی در درون انسان وجود داشته باشد تا بتواند به ضمیمۀ معجزه او را به خدا برساند. بنیاسرائیل آن را نداشتند. فلذا قرآن دربارۀ آنها فرمود: آنها را در حالیکه باطنشان به الهی بودن آن معجزات یقین داشتند از روی ستم و خودبرتربینی انکار کردند. (نمل:۱۴)
پس میبینید که علم و دانش به حقیقتی وجود دارد؛ اما عمل مترتب به آن دانش نیست. یعنی حکمت نظری هست؛ اما حکمت عملیِ منبعث از آن وجود ندارد.
۲. دربارۀ یهود امت پیامبر(صلوات الله علیه)
حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) راجع به کودتای سقیفه فرمودند: به خدا سوگند پسر ابیقحافه جامۀ خلافت را بر تن كرد؛ در حالى كه میدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى مانند محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت میكند.
پس غاصبان جانشینی پیامبر میدانستند که نباید به جای پیامبر بنشینند؛ اما عمل آنها چیز دیگری بود.
پس کلام جناب ارسطو اگرچه حرف خوبیست؛ اما کامل نیست. چون بین حکمت نظری و حکمت عملی ملازمهای وجود ندارد.
اما از نظر ارباب معرفت کمال بشر در چیست؟ انسان اگر واجد چه چیزی بشود به کمال رسیده است؟
کمال آن چیزیست که انسان از آن برخوردار نیست؛ اما استعداد آن در نهاد او نهفته است.
مورد هفتم هرچند که از ارباب معرفت است؛ اما من آن را، تنها به این دلیل که استشهاد آیات و روایات را دارد ذکر میکنم.
مورد هفتم: نهایت کمال بشر خداگونهشدن است.
مگر میشود انسان خداگونه بشود؟ بله! معنای خداگونهشدن، ربانی (منسوب به ربّ) شدن است. تنها راه ربانی شدن را امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند: بندگی خدا کردن یک حقیقتیست که در ذات آن ربانی شدن است.
البته عبادات ما غالبا در مرتبۀ الفاظ است و تنها ما را از آتش جهنم نجات میدهد؛ نه اینکه به عبودیت برساند.
در حدیث قدسی معنای این ربوبیت آمده: بندۀ من! از من اطاعت كن تا تو را مَثَل خود قرار دهم. من به هرچه که بخواهم موجودیت ببخشم به آن میگویم: باش! پس آن هم موجود میشود. و تو هم هرچه را که بخواهی میتوانی به آن بگویی: باش! تا موجود شود.
این یعنی تبدیل عبودیت به ربوبیت. منتها حقیقتا انسان باید از مرتبۀ لفظ بگذرد. همۀ حرف ما هم همین است که انسان چگونه میتواند از مرتبۀ لفظ عبور کند؟
ادامه مطلب⬇️⬇️