🌷ساعت ١١ شب بود. همه در سنگر بوديم. مجتبى جهت اداى نماز شب به قصد وضو از سنگر خارج شد. دشمن همه جا را به دشت زر آتش گرفته بود. صداى انفجار پياپى خمپاره‌ها سكوت شب را در هم شكست. مجتبى هنوز برنگشته بود!! يكى از بچه‌ها براى آوردن آب بيرون رفت. در همان لحظه، خمپاره‌اى در نزديك ما با صداى مهيبى منفجر شد. 🌷رزمنده‌اى كه براى آوردن آب رفته بود، هيجان زده و با رنگ و روى پريده به داخل سنگر بازگشت و گفت: عجله كنيد، بياييد گونى‌ها... گونى‌هاى شن در كنار تانكر آب ريخته‌اند و مجتبى...! 🌷همين كه اسم مجتبى را شنيدم، همه مان سراسيمه بيرون آمده و به سكوى تانكر آب دويديم. تانكر سوراخ شده بود و گونى‌هاى شن ريخته بود. پيكر پاك مجتبى عزيزى در زير گونى‌ها افتاده بود. گونى‌ها را به كنار زديم. ديگر دير شده بود و در محراب عبادت خود به شهادت رسيده بود. ريزش آب تانكر همچنان ادامه داشت و.... 🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز مجتبى عزيزى 🥀🥀🥀 ◾️@javidan_shohada