🔸اندر احوالات خداحافظی با اینستاگرام 🍀 هر اومدنی یه رفتنی داره... با اینکه دیر و زود داره ولی نمیشه ازش فرار کرد. منتها بعضی جاها هست که چه به یه دلیل و چه با هزارتای دیگه، آدم پاشو هم نباید طرفشون بذاره. حتی اگه باد هم از روی سرت کلاهتو پرت کرد اونجا، باید قیدشو بزنی. من اومدم، دیر اومدم، دیرتر از همۀ شما. ولی حالا دیگه موقع رفتنم شده، زودتر از همتون. سه ماه برای بعضی کارا اینقد کمه که اندازه یه ساعت هم نمیشه . برای بعضی کارا هم شاید بهترین مثال براش، عمر نوح باشه...سه ماه من تو اینستا اینقد زود گذشت که الان چون هنوز گرمم باید باز و بسته شدن پلک ها رو براش مثال بزنم ولی شاید بعد یه مدت که گرمای قضیه تموم بشه به خودم بیام و ببینم صدها سال گذشته... من میرم. میرم تا برای خودم کتاب بخونم. تا حواسم بیشتر به همسرم و زندگیم باشه. تا وقتی با پدر و مادرم حرف میزنم، با خیال راحت تر و حال خوش تر دل به دلشون بدم. میرم تا دیگه قرار نباشه به خودم بیام و ببینم نصف شب شده و من غرق توی لنجزار مجازیم. تا قرار نباشه فلان ساعت بامداد رو استوری کنم و صبحش وقتی بیدار میشم ببینم هوا روشنه و یه بار دیگه نمازم قضا شده. تا قرار نباشه کلی وقت بذارم و صدها تبریک تولد لوس و هزارتا استوری جلف و بی خاصیت رو بخونم. تا قرار نباشه روزی صدبار به استوریم سر بزنم که کیا دیدن و اونی که باید دیده یا نه؟ تا قرار نباشه یکی من رو دنبال کرد ذوقمرگ بشم و قند توی دلم آب بشه.تا قرار نباشه از هر حرفم هزارتا برداشت اشتباه بشه و کلی اتفاق پشتش بیفته و تا هزارتا قرار نباشه‌ های دیگه...راستش اومدنم اشتباه بود و حالا هم میرم... من میرم تا به جای نگاه کردن عکسها و فیلم هایی که توی این مدت نه به درد دنیام خورد و نه به درد آخرتم، نگاه کنم به آسمون، به درخت و گل‌های روی شاخه هاش، به همسرم، به خودم، به خدااااااااااااا... تا بو بکشم شبوها و گوش بدم گنجشک و قناری ها رو... من میرم تا بعد از مدت‌ها خاک سجاده‌مو بتکونم و پهنش کنم تا بلکه خودمو با خدام آشتی بدم... اینستاگرام هرکار که نکنه معصومیتت رو می‌گیره. غیرتتو می‌کشه و عفتتو به گند می‌کشه. قبح‌ها رو برات می‌شکنه. لایف استایلشو قالبت می‌کنه و دیگه چیزی از سبک زندگیت نمی‌مونه. چشاتو کور می‌کنه و گوشاتو کر.. دلتو سیاه می‌کنه و روانتو به بازی میگیره. عروسک روی دستش میشی و باهات هر نقشیو که بخواد بازی می‌کنه. می‌ریم و می‌مونیم به انتظار و البته طلب می‌کنیم روزی رو که شبکه ملی اطلاعات راه بیفته. می‌ریم تا مسئول هایی انتخاب کنیم و پشت میز ریاست بنشونیم تا دلشون برای مردم‌شون بسوزه و دغدغۀ دین خدا رو داشته باشن نه دنیای خودشونو... میرم تا آبی رو فقط توی آسمون و دریا ببینم، توی انگشتر فیروزه‌‌ی مامان بزرگم که دیگه نیست.. میرم تا قرمز دونه‌های انار ملس خونه‌ی بابابزرگ چشامو بزنه و مست سرخی رگه‌های وسط پرتقال خونی بشم. میرم تا حجت رو تموم کنم برای اونایی که میگن بدون اینستا نمیشه زندگی کرد و ازش نمی‌شه بیرون اومد. من دنبال عشق و حال و لذت بودم که اینستاگرام هیچ کدومو به من نداد. پس میرم تا یه جای دیگه دنبال یه لذت بی نهایت بگردم. اونایی هم که تموم عشق و حالشون اینجاست، بمونن، بمونن و با عالیجناب عشقشون کیف کنن. جلوش سر تعظیم خم کنن و باهاش دم بگیرن. بمونن اگرچه اشتباه می‌کنن. اینجا اینستاگرامه، جایی که ذاتش برای شهوت رانی و شهرت طلبی و خودنمایی و تفاخر و هزار کوفت و زهرمار دیگه بوجود اومده. و فرمود: طوبیٰ لمَن ترَکَ شهوةً حاضرةً لمَوعدٍ لم یرَه. (خوشا به حال کسی که شهوت حاضر را به خاطر وعده‌ای که ندیده است ترک کند.) من میرم چون جواب گشت و گذار توی اینستا برای سوال صرف عمر و جوونی تو شب اول قبر، خودمو هم قانع نمیکنه چه برسه به... تو هم اگه برای خدا اومدی که بدون داری اشتباه میزنی چون غذا خوردن توی ظرف نجس، روح و جسمتو به فنا میده و اگه هم برای خدا نیومدی که دیگه... و قطار قصه‌ی ما به ایستگاه پایانی رسید... ما را دگر بس 🤗 ✍ «کمساری»، جبههٔ اسلامی در فضای مجازی ✊ @jebheh