تلنگر بیداری دانشگاهیان بیدار
نظم یا انقلاب؟ دکتر سید موسی دیباج استاد دانشگاه تهران | روزنامه اطلاعات نوموس نظم و سامان اجتماعی
⭕️ نظم در فلسفه و اندیشه سیاسی دکتر سید موسی دیباج ⭕️پرسش از نظم، در فلسفه سیاسی و اندیشه سیاسی فیلسوفان و سیاستمداران یونان باستان همراه بوده است با تحقیق در نظم؛ آن‌چنان‌که مردمان در حیات اجتماعی زمانة خویش با آن مواجه بوده‌اند. افلاطون در «جمهوری» به صراحت بهترین نظم سیاسی ممکن را، آن می‎داند که با عدالت درآمیخته باشد و بلکه پایه آن نظم سیاسی باشد. اجرای عدالت به‎ خیر همگانی برای همة اجتماع سیاسی می‎انجامد و به سود همه نه صرفا به سود جناح‎هاست. آنچه مصلحت ‎برتر است، نه جنگ است و نه تفرقه، بلکه این دو را باید کنار نهاد؛ صلح و منافع خیر متقابل است که بهترین است. افلاطون نیز تابع سلف خود ـ سولون ـ به آشتی و صلح اعتبار خاص بخشید، به ‎نحوی که در عمل سیاسی آن را مقدم بر همه چیز می‎دانست؛ اما این صلح مبتنی بر توازن و اتحاد هماهنگ بین طبقات و جناح‎های گوناگون اجتماعی بود. در دیدگاه فیلسوفان یونانی و به‌خصوص افلاطون، سرنوشت شهر با سرنوشت نظم درهم‌آمیخته است و بهترین وضعیت برای نظم و قانون، در شهر برتر (یا مدینه فاضله) قابل تصور است. «شهر» همان جای زیست اجتماعی است که در آن به ‌سر می‌بریم و انضمامی‌ترین پدیده انسان کلی است. پس آغاز ظهور درک فلسفی سیاسی، درک انضمامی و حقیقی از نوموس است و نه فهمی انتزاعی و غیرحقیقی از آن. فیلسوفان و عالمان علوم سیاسی دوره جدید، تفقه در نظم را با پیشفرض‌هایی چون قانون طبیعی، وضع طبیعی دولت و اجتماع درآمیخته‌اند. بایست گفت نظم اجتماعی برخلاف آنچه هابز می‎پندارد، اساسا از جبر متمایز است. نوع انسان نفع خویشتن را در بقای اجتماعی و حضور جامعه تلقی می‎نماید و نظم می‎تواند پشتیبان حیات اجتماعی انسان باشد و انسان با اراده خویش، نظم را برای حفظ حیات خویش پذیرفته و یافته است. به‎ هنگام تعارض آزادی‎های انسانی، نظم اجتماعی موجب حفظ حیات نوعی می‎شود؛ زیرا به‎رغم اینکه آزادی هر انسانی در طبیعت آن با آزادی انسانی دیگر تضاد ندارد، اما در شرایط و مقتضیات خاص، این آزادی‎ها ممکن است در برابر آزادی دیگران به ضیق و ظلم بر دیگری منجر شود. ممکن است انسان در زندگی روزمره نظم موجود را بپذیرد و تصور عمومی این باشد که بین پذیرش نظم موجود و وفاق اجتماعی، نسبتی ضروری برقرار است؛ اما از نظر فیلسوف، استناد این دو مفهوم به یکدیگر به‎ نحو تصادفی و عرضی است و نه به ‎نحو ذاتی. اگر وفاق اجتماعی همواره داعی به حفظ نظم موجود می‎بود، پس انقلاب‎های جهان، شورش‎ها و جنگها و برخوردها در جوامع، هرگز نباید رخ می‎داد؛ زیرا برای این دگرگونی‎های عظیم بر پایه اراده فردی انسان‎ها به‎وجود نیامده، بلکه برای تحقق آن به مقادیر بزرگی از اراده‎های مردمی و وفاق ایثارگرایانة عمومی نیاز بوده است. این بدان معناست که نظم اجتماعی به موازات وفاق اجتماعی شکل می‎گیرد و نظم هیچ‎گاه یگانه عامل و سبب اصل وفاق و همبستگی اجتماعی نیست، گرچه ممکن است معلول و فرآیند بعدی آن به ‎حساب آید. نظم یک مرتبه پیش از وفاق اجتماعی محسوب نمی‎شود و بنابر این دلیلی وجود ندارد تا آن را با ضرورت بنیادین جامعه‎شناختی قرین بپنداریم. ⭕️ متن کامل در زیر: https://www.ettelaat.com/mobile/?p=21456&device=phone