جملات طلایی علماء وشهدا
~⁦🕊️⁩ کتاب: سلیمانی عزیز #قسمت بیست سوم در🚪و دیوار سیاه پوش🏴 عزای دختر پیامبر است. چند سال بیشت
~⁦🕊️⁩ کتاب: سلیمانی عزیز بیست و چهارم اسمش ناصر توبه ای بود؛ فرمانده یکی از گردان های لشکر ثاراللّه «ع». قطع نخاع شده بود، بی حرکت افتاده بود کنج خانه 🏠. حاجی نزدیک عید میرفت اصفهان خانه اش. همین که میرسید، به همسر👩ناصر میگفت:«توی این دو روزی که اینجام همه کارها با من.» اول از همه حمام🚿 را آماده می‌کرد. ناصر بغل میگرفت و می‌برد حمام‌🛀. سرش را شامپو میزد😁، بدنش را لیف و صابون میکرد، کمرش را کیسه میکشید😁. بعد هم تنش را حسابی با آب گرم🌡️ می‌شست وبا حوله خشک میکرد. آخر سر هم یکدست لباس 👔جدیدی را که برای ناصر خریده بود تنش میکرد. دوباره بغلش می‌گرفت و از حمام🚿می آمدند بیرون. خلاصه حسابی ترگل ورگلش میکرد😉؛ درست مثل یک تازه داماد🤵. این دو روزه نمی‌گذاشت خانم خانه پا توی آشپزخانه👨‍🍳 بگذارد. هر سه وعده غذا🍱 را آماده می‌کرد. تازه یک وعده🍜 هم بارو بندیل جمع می‌کردند و می‌رفتند توی دل طبیعت ⛰️تا ناصر آب و هوایی⁦🏸⁦⁦ عوض کند. آنجا هم همه کارها با حاج قاسم بود. بعد از دو روز راه می‌افتاد می‌رفت سمت کرمان، سمت روستای قنات ملک. می‌رفت خدمتگزار پدر و مادرش👪 باشد. بیست و پنجم سالن پر بود از جمعیت. خیلی ها آمده بودند، مقامات لشکری و کشوری. مراسم تودیع و معارفه فرمانده جدید سپاه قدس بود. اول جلسه آقا رحیم فرمانده کل سپاه صحبت کرد و بعد هم حکم📋 انتصاب فرماندهی را که رهبری امضا کرده بودند دادند دست حاج قاسم. آن روز حاجی چند دقیقه ای پشت تریبون🎤 رفت. بی مقدمه، بعدِ بسم اللّه گفت:« از ابتدا که وارد جنگ⁦⚔️⁩ شدم دو ابزارمهم در کوله پشتی🎒 ام بود: یکی خلوص📿، یکی هم توکل🤲. همیشه با این دو، خودم را آماده خدمت می‌کرده‌ام.» چهل سال این دو ابزار در کوله پشتی🎒 اش بود. هیچ وقت بیرونشان نیاورد، هیچ جا. دارد @jomalat_talaei_olama_shohada