~🕊️
کتاب: سلیمانی عزیز
#قسمت بیست و چهارم
اسمش ناصر توبه ای بود؛ فرمانده یکی از گردان های لشکر ثاراللّه «ع».
قطع نخاع شده بود، بی حرکت افتاده بود کنج خانه 🏠. حاجی نزدیک عید میرفت اصفهان خانه اش.
همین که میرسید، به همسر👩ناصر میگفت:«توی این دو روزی که اینجام همه کارها با من.»
اول از همه حمام🚿 را آماده میکرد. ناصر بغل میگرفت و میبرد حمام🛀.
سرش را شامپو میزد😁، بدنش را لیف و صابون میکرد، کمرش را کیسه میکشید😁. بعد هم تنش را حسابی با آب گرم🌡️ میشست وبا حوله خشک میکرد.
آخر سر هم یکدست لباس 👔جدیدی را که برای ناصر خریده بود تنش میکرد. دوباره بغلش میگرفت و از حمام🚿می آمدند بیرون.
خلاصه حسابی ترگل ورگلش میکرد😉؛ درست مثل یک تازه داماد🤵.
این دو روزه نمیگذاشت خانم خانه پا توی آشپزخانه👨🍳 بگذارد. هر سه وعده غذا🍱 را آماده میکرد.
تازه یک وعده🍜 هم بارو بندیل جمع میکردند و میرفتند توی دل طبیعت ⛰️تا ناصر آب و هوایی🏸 عوض کند.
آنجا هم همه کارها با حاج قاسم بود. بعد از دو روز راه میافتاد میرفت سمت کرمان، سمت روستای قنات ملک. میرفت خدمتگزار پدر و مادرش👪 باشد.
#قسمت بیست و پنجم
سالن پر بود از جمعیت. خیلی ها آمده بودند، مقامات لشکری و کشوری.
مراسم تودیع و معارفه فرمانده جدید سپاه قدس بود.
اول جلسه آقا رحیم فرمانده کل سپاه صحبت کرد و بعد هم حکم📋 انتصاب فرماندهی را که رهبری امضا کرده بودند دادند دست حاج قاسم.
آن روز حاجی چند دقیقه ای پشت تریبون🎤 رفت.
بی مقدمه، بعدِ بسم اللّه گفت:« از ابتدا که وارد جنگ⚔️ شدم دو ابزارمهم در کوله پشتی🎒 ام بود: یکی خلوص📿، یکی هم توکل🤲.
همیشه با این دو، خودم را آماده خدمت میکردهام.»
چهل سال این دو ابزار در کوله پشتی🎒 اش بود. هیچ وقت بیرونشان نیاورد، هیچ جا.
#ادامه دارد
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada