یار آمد و من طاقت دیدار ندارم از خود گله‌ای دارم و از یار ندارم گفتم چو بیایی غم خود با تو کنم شرح اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا از رندی و بدنامی خود عار ندارم بی‌قیدم و از کار جهان فارغ مطلق کس با من و من هم به کسی کار ندارم ‌ ‌ @jomlatzibaa