تا حالا شده یه آهنگ گم کنی؟! روی پل ایستاده، تکیه داده بود به دیوار پل و به خود می‌گفت: «اون آهنگ چی بود؟ چرا فراموشش کردم؟ روی همین پل، کنار همین ستون، من سال‌ها پیش، اون آهنگ رو می‌خوندم و با آب‌های جاری رود یکی می‌شدم...» دستی به آرامی بر شانه‌‌اش فرود آمد: - سلام. ببخشید شما چیزی گم نکردید؟! یک آهنگ‌‌‌‌؛ یک آهنگ خوب قدیمی. آهنگ ازیادبرده با حیرت گفت: چرا گم کردم اما شما از کجا فهمیدید؟! - تعجب نکنید. این کار منه. آهنگ‌های دورافتاده رو پیدا می‌کنم، گِل و خاک رو از تمام نُت‌های اون بیرون می‌کشم و نگه می‌دارم. می دونید؟ بعضی‌ها آهنگشون رو چنان به دوردست پرتاب می‌کنند که انگار هرگز خیال برگشتن و برداشتنش رو ندارند. آهنگشون تکه تکه می‌شه و هر تکه‌ای به گوشه‌ای می‌افته‌. من باید اون تکه‌های عزیز رو پیدا کنم، با چسب به هم بچسبانم و باز، یک آهنگ قدیمی نو درست کنم! اگر همین‌طور پیش بره و در تمام لحظه‌های خطر، مردم آهنگ‌هاشون رو دور بندازند دیر یا زود دیگه هیچ آهنگ خوبی باقی نخواهد ماند. ناشناسِ آشنا با همه چیز، چمدانش را بر لبه‌ی دیواره‌ی پل گذاشت، درش را باز کرد. گرام کوچکی را که درون چمدان بود کوک کرد و بعد صفحه‌ی کهنه‌ای را از لای مخمل بیرون کشید و روی آن گذاشت. کسی که آهنگش را گم کرده بود در یک لحظه همه چیز را بازیافت. با شادی خداحافظی کرد و دور شد. آن سوی پل، آهنگ‌فروش دوره‌گرد، کوچک و در مه مانده بود. از روی پل، صدای آواز می‌آمد... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸