💠 امام حسین عليهالسلام در عصر عاشورا رو به سوى آن قوم كرده
به راست و چپ نگريستند
و هيچيك از اصحاب و ياران خود را نديدند،
مگر آن بر خاك افتادگانى را كه پيشانى به خاك ساييده و مرگ صدايشان را بريده بود. پس صدا زدند:
⬅️ اى مسلم بن عقيل!
اى هانى بن عروه!
اى حبيب بن مظاهر!
اى زهير بن قين!
...اى مسلم بن عوسجه!
اى داود بن طرمّاح!
اى حرّ رياحى!
اى على بن الحسين!
شما اى دلاور مردان پايدار و اى سواران عرصه پيكار!
چرا شما را صدا مىكنم و پاسخم نمىدهيد و فرا مىخوانم و از من نمىشنويد؟!
آيا شما خوابيد كه به بيدارىتان اميدوار باشم يا محبّتتان از امام خود برگشته كه به يارىاش نمىشتابيد؟!
اينك اين (كودكان و) بانوان پيامبرند كه از فقدان شما (در هراس افتاده) ناتوان گشتهاند.
اى بزرگواران غيور!
از خواب خود برخيزيد و اين سركشان پست را از حرم پيامبر صلّىاللّهعليهوآله برانيد!
ولى (افسوس!) به خدا سوگند مرگ شما را به خاك افكنده و روزگار دغل با شما بىوفايى كرده است
وگرنه شما از پاسخ دعوت من كوتاهى نمىكرديد و از يارى من ناپيدا نمىشديد.
هان! اينك ما از فقدان شما داغداريم و به شما مىپيونديم كه ما از آن خداييم و به سوى او بازمیگردیم.
و در روايت ديگرى آمده است كه:
(در روز عاشورا) چون كار بر حسين عليه السّلام سخت شد و تنهاى تنها ماند،
به خيمههاى برادرانش نگريست و آنها را خالى ديد،
به خيمههاى فرزندان عقيل نگاه كرد و آنها را خالى ديد،
به خيمههاى اصحاب نگاه كرد و كسى را نديد
و فراوان مىفرمود: لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم.
سپس به خيمههاى بانوان رفت
و پس از آن به خيمهی فرزندش زين العابدين عليهالسّلام آمده او را ديد كه بر روى پوست خشنى افتاده و زينب عليهاالسّلام از او پرستارى مىكند.
زين العابدين عليهالسّلام چون امام عليهالسّلام را ديد خواست برخيزد، نتوانست.
به عمّه خود گفت: [عمّهجان] مرا به خود تكيه ده، اين فرزند رسول خدا است كه آمده!
زينب عليهاالسّلام پشت او نشسته او را به خود تكيه داد.
امام عليهالسّلام از حال او جويا شد و او خدا را سپاس گفت.
سپس عرض كرد:
پدر جان! امروز با اين منافقان چه كردى؟
فرمود: فرزندم! شيطان بر ايشان چيره گشته و خدا را از يادشان برده است.
جنگ ميان ما و آنان چنان شعلهور شد كه زمين از خون ما و ايشان به جوش آمد»
زين العابدين عليه السّلام عرض كرد: پدر جان! عمويم عبّاس كجاست؟
ديدههاى زينب عليهاالسّلام اشكبار شد و به برادرش نگريست تا چه پاسخ مىدهد،
زيرا او زين العابدين عليهالسلام را از شهادت عمويش عباس سلاماللهعلیه آگاه نكرده بود تا مبادا بيمارىاش سختتر شود.
امام فرمود: فرزندم! عمويت كشته شد و كنار فرات دستانش را بريدند.
علىّ بن الحسين عليهماالسلام چنان گريست كه بيهوش شد.
چون به هوش آمد از يكايك عموها و عموزادگانش مىپرسيد و امام عليه السّلام مىفرمود: شهيد شد
پرسيد: برادرم على، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهير بن قين چه شدند؟
فرمود: فرزندم! بدان كه در خيمهها مرد زندهاى جز من و تو نمانده است.
همه آنان كه مىپرسى اينك كشته بر روى خاكاند.
امام سجّاد عليه السّلام سخت گريست.
سپس به عمّه خود زينب عليها السّلام فرمود: شمشير و عصايى به من ده.
امام عليه السّلام فرمود: «براى چه مىخواهى»؟!
عرض كرد: تا بر عصا تكيه كنم و با شمشير از حريم فرزند رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله، پاسداری کنم، كه ديگر خيرى در زندگى دنيا نيست.
امام عليهالسلام او را بازداشته به سينه چسبانيد و فرمود:
فرزندم! تو پاكترين ذريّه و برترين عترت منى، تو جانشين من بر اين كودكان و بانوانى،
ايشان غريب و تنهايند
كه خوارى و يتيمى
و شماتت دشمنان
و حوادث تلخ روزگار آنان را فرا گرفته است،
هرگاه فريادشان بلند شد آرامشان كن،
هرگاه به هراس افتادند مونسشان باش
و با (مهربانى و) سخنان نرم خود خاطرشان را آسوده ساز،
زيرا آنان غير از تو مرد ديگرى ندارند تا به او انس گيرند و غم و غصههايشان را به او گويند.
بگذار ايشان تو را ببويند و تو آنان را ببويى
و آنان بر تو بگريند و تو بر آنان بگريى.
سپس دست او را گرفته و با صداى بلند فرمود:
«اى زينب! امّ كلثوم! سكينه! رقيّه! فاطمه!
سخنم را بشنويد و بدانيد كه فرزندم على جانشين من بر شماست و او امام مفترضالطّاعه است.
سپس به دخترش سکینه خاتون فرمود:
فرزندم! از من به شيعيانم سلام برسان و بگو:
پدرم غريبانه به شهادت رسيد، بر او سوگوارى و گريه كنيد.
✅ ...يا بنيّ اعلم انّه ليس في الخيام رجل حيّ إلّا أنا و أنت، و أمّا هؤلاء الّذين تسأل عنهم فكلّهم صرعى على وجه الثّرى...
📚 فرهنگ جامع سخنان امام حسين علیهالسلام (نشر پژوهشگاه باقرالعلوم): ص۵۳۹تا۵۴۲
@justhadis110