🌺مثل قاسم، مثل زینب🌺
#قسمت_سوم
نرجس خاتون لباسهای خاکی رنگی رو کوتاه میکرد که زیادی به تن رزمندهاش زار میزد و گشاد بود؛ هنرمندانه با قیچی کوتاهشون کرد. بالاخره وسایل رزم برای قاسم پونزده سالهاش درحال مهیاشدن بود.
انگارنهانگار که بعد از رفتن علی تنهاتر از قبل میشه. شاید نرجسخاتون به همین چیزا فکر میکرد و به جای اینکه سوزن رو تو پارچه فروکنه تو انگشتش کوبید.
شاید نه! زن مقاومی مثل نرجسخاتون تا آخرین سکانسهای شهادت قاسمش رو هم کارگردانی کردهبود. فقط خدا میدونست نرجسخاتون به چی فکر میکرد.
علی وسط حیاط مشغول واکس زدن
پوتینهایی بود که از بسیج غنیمت آورده؛ حال کسی روداشت که قراره بره مهمونی.
اونم چه مهمونیای! به صرف شام و شیرینی
با شربت شیرین شهادت؛ بلند بلند برای خودش میخوند:
-ای لشکر صاحب زمان آمادهباش آمادهباش، بهر نبردی بیامان آمادهباش آمادهباش، رزمندگان جان به کف روز شجاعت آمده، ای لشکر روحخدا گاه شهامت آمده.
نرجس خاتون در رو بازکرد، از پلهها پایین اومد و گفت:
-چی شده علی آقا! کبکت خروس میخونه!
ادامه دارد...
✍️🏻فاطمه پرهون (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت)
🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane